نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

nikan

سومین ماه گردت مبارک نیکانم.

چه لطیف است حس آغازي دوباره،  و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیباي آغاز تنفس...  و چه اندازه عجیب است ، روز ابتداي بودن!  و چه اندازه شیرین است امروز...  روز میلاد...  روز تو!  روزي که تو آغاز شدي!   ...
7 بهمن 1392

40 روزهگی قند عسل...

ووووووواااااای خدایا شکرت. دلم می خواد برم بیرون وداد بزنم تا همه بدونن چقدر دوست دارم و شاکرتم. به خاطر داشتنش.محاله تو بغلم بگیرمش و شکر تو رو نگم خدا.ممنونم به خاطر همه داده هات ونداده هات. امروز 40 روزه،که این فرشته پاک توی آغوشمه و من به داشتنش به خود می بالم. فرشته ای که هر روز شیرین تر ودوست داشتنی تر میشه. فرشته ای که صبح با خنده از خواب بیدار می شه وکلی با مامانش حرف می زنه ودلبری می کنه برای مامانش. فرشته ای که با تمامه کوچیکیش می خواد روی پای خودش بایسته و تقلا می کنه که محکم قدم برداره و چند دقیقه تمامه بدنش سفت می گیره که بگه من میتونم و قوی هستم. فرشته ...
17 آذر 1392

نیکان به دانشکده نفت می رود

       سلام دلبند مامان. یه خبر خیلی خوب پسرم. امروز بالاخره بعد از 37 روز تونستیم ناف شما رو ببریم دانشکده نفت واونجا چال کنیم. خیلی خوشحالم  پسرم، که تونستم با کمک خاله نادیا این کار سخت و انجام بدیم. چند روزی بود می خواستیم بریم ،کار پیش می اومد ونمی شد تا بالاخره امروز ظهر من ،شما،بابایی وخاله نادیا( دختر همسایه فعلی ما) رفتیم دم دانشگاه.مطمئن نبودیم راهمون بدن،هر چند خاله نادیا خودشون استاد دانشگاه هستن.اما نه توی این دانشگاه،دانشگاه آزاد. شما و بابایی توی ماشین موندین ومن وخاله نادیا رفتیم توی دانشگاه. دم در، حراست گیر داد کجا می خواین برین و کلی سوا...
16 آذر 1392

اندر احوالات من در بیمارستان

سلام به همه دوستهای خوب وبلاگی.   قابل توجه بعضی از دوستهای خوب و دوست داشتنی: من روز سه شنبه صبح ساعت 9:10دقیقه صبح توی بیمارستان 17 شهریور آبادان، با وزن 3800 وقد 49 سانت( البته فکر می کنم توی اندازه قدم اشتباه شده،چون همین جوری که یه نگاه به خودم کردم بلندتر از این حرفا بودم.50 به بالا.. )و دور سر 34.5 سانت،توسط دکتر،خانم ماندانا باغبان چشم به دنیا گشودم. تا به دنیا اومدم منو از پاهام آویزون کردن.علتشو نمی دونم.شاید به خاطر اینکه مامانمو خیلی اذیت کرده بودم تا به دنیا بیام!!! اما مامان مهربونم به ماما که اسمش فروغ آغاجری بود گفت که منو نشونش بده.الهی،که مامانم با اون همه درد دلش برای دی...
12 آذر 1392

یه گپ خودمونی

 "اول از همه سلام می کنم به خدای مهربون" خدا جونم از اینکه زمینی شدم خیلی خوشحالم ،اما بیشتر وقتها دلم برای شما وفرشته های مهربونتون تنگ میشه.  فرشته ها بعضی وقتها میان به خوابم وباهام بازی میکنن،   منم ذوق میکنم و کلی میخندم.     اما خدا جون گاهی وقتها هم  منو تو بازیهاشون راه نمی دن. میگن تو دیگه فرشته نیستی تو زمینی شدی. منم بغض میکنم وگریم می گیره. آخه خدا جون شما بهشون بگید من هنوزم مثل فرشته ها پاکم ودوست دارم همیشه پاک بمونم. خدایا خودت راهنمای راهم باش تا هیچ وقت از راه تو به بیراهه نرم. خدا جون ازت منون وسپاس...
7 آذر 1392

تولد یک ماهگی پسرک پاییزیم مبارک.

  پسرک قشنگم،یک ماهگیت مبارک مرسی از خداوند مهربان که تو را به ما داد  و  مرسی از دوستان نازنینی که در پست قبل پیشاپیش تولدت را تبریک گفتند  و  مرسی از دوستانی که از طریق تلفن، اس ام اس، وبلاگ و...تو را در حریر محبت شان می پیچند.  برایت عمر طولانی، سلامتی، شادی، کامیابی و تجربه های غنی و رنگی آرزومندیم.   از خداوند مهربان می خواهیم که همیشه در پناه مهر بیکرانش   روزهایت پرتقالی باشد. بابا و مامان ...
7 آذر 1392

ورود نیکان به وبلاگ....

 "به نام آفریننده فرشته زیبایم،نیکان"     وَ إِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ.     خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم بگم دوست دارم از تو چشمای من بخون که من تورو دارم فقط تو رو دارم بی تو کم میارم نیبنم غم و اشک تو چشمات نبینم داره می لرزه دستات نبینم ترسو توی نفسهات ببین دوست دارم منم مثله تو با خودم تنهام منم خستم از تموم دنیام منم سخت می گذره همه شبهام ببین دوست دارم دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی با من به دردای این دنیا می خ...
13 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد