نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

nikan

هفت ماهگی نیکان از نگاهی دیگر...

1393/4/17 4:27
نویسنده :
789 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان....

خاطرات هفت ماهگیت اینجوری گذشت عزیزم....

روز ماهگرد 6 ماهگیت که آقا دزده اومد خونمون و کلی چیز برد+بعلاوه عیدی های گل پسرم که قرار بود بابایی بره بریزه به حسابش....گریه

فدای سرت عزیزم قضا و بلا بوده....

همون روزم بابا بزرگ عازم سفر مکه بود که به سلامتی راهیش کردیم رفت به زیارت خونه خدا...

17 هم از سفر حج برگشت با کوله باری از دعای خیر و ...

18 که برا اولین بار یه جشن تولد تجربه کردی...

تو همین هاگیر و اگیر و شلوغ پلوغیا ،مادر جان شما گل پسر برای اولین بار سرما خوردی که مامانی کلی غصه خورد...

آخه عزیز دلم توی این 6 ماه واندی که گذشته بود خیلی مراقب بودم شما سرما نخوری تا مجبور نشم دارو الکی بهت بدم...

آخه مامانی کلا با دادن دارو مخالفه...

اما آخر سر مجبور شدم...

27 اریبهشت ماه بود که عصری ساعت 4 تب شدیدی کردی و سریع بردمت پیش خانم دکتر بد اخلاقه و کلی دارو نوشت برات...

گل پسرم تو سن 6 ماه و 24 روزه که بودی یاد گرفتی سرسری کنی..

وقتی بهت غذا میدادم مگفتم بهههه بهههه

شما سر سری می کردی عزیزم...

توی این ماه دنده جلو حرکت می کردی ...

روی چهار دست و پا بلند میشدی و خودتو پرت می کردی به جلو تا به چیزی که می خوای دست رسی پیدا کنی و خیلی هم با مزه این کارو می کردی...

این ماه مادر جان چکاپ بهداشتت یه ذره بهم ریخت...

آخه طرح قطره فلج اطفال بود

چکاپ با دو هفته تاخیر انجام شد...

18 خرداد بردمت بهداشت

وزنت  9:150kg

قدت 71cm

دور سرت 45cm

 

خوب عزیز دلکم بریم سراغ عکسهات...

7 اردیبهشت ماه بدرقه بابا بزرگ...

زنعمو بهاره،عمه طیبه،مجتبی،زنعمو سمیه وطاها،عمه مهناز وگل پسرم،عمو مهران،عمو مهرداد،محمد،عمو مهدی...

بابا بزرگ ودو تا نوه های وروجک....

نیکان به استقبال بابابزرگ می رود...

تو مسیر آبادان اهواز...

فرودگاه اهواز...

اینجا عزیز دلم پاتو زدند توی خون گوسفند قربونی،که شما اصلأ دوست نداشتی و کلی گریه کردی...

الهی بمیرم مامان دلت طاقت نداشت ببینه بع بعی بیچاره رو سر بریدن...منم غصه خوردمغمگین

وقتی می خوابی چهرت فرشته وار میشه عزیزم ساعتها اگه نگاهت کنیم سیر نمیشیم از دیدنت....

عاشق آب بازی هستی...

پارک که میری محو بازی بچه ها میشی...

عمو عباس و عمه شهنازو آقا نیکان گل 

از حموم که میای بیرون عاشق می می خوردنی...

میمی که می خوری خوابت میگیره...

بدون لباس می خوابی...

تو خواب معلوم نبود با کی دعوات شده بود نفسم...

نیکان و سام کوچلو...

خیلی دوست داره و اسم یکی از عروسکاشو گذاشته نتان(نیکان)

وقتی می ریم خونشون کلی ذوق می کنه می گه نیتان اومد،نیتان اومد...

25 اردیبشت ماه تولد عمو مهرداد بود اومده بودن خونه بابا جون و این عکس زنعمو شهرزاد از شما گرفت...

البته تولد عمو مهدی هم بود...

تولد هردو شون مبارک...

ما هم از پیش دوستهای کلاس بارداریمون اومده بودیم...

اینم از هفت ماهگیت دلبند مامان...

روزگارت قشنگ و پرنور پسرکم...

نایت اسکین

 

پسندها (3)

نظرات (1)

آجی محمدمهدی
21 تیر 93 12:48
حج بابا بزرگ قبول درگاه حق باشه.نیکانم خیلی دوست دارم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد