نیکان در یک قرار دوستانه...
پسرم :
برای دومین بار شما رو در یک بعد از ظهر بهاری بردم پیش نی نی هایی که توی کلاس بار داری با ماماناشون آشنا شده بودیم...
و یک روز خوب و پر انرژی در کنار دوستان گذروندیم...
25 اردیبهشت ماه بود...
هوا دلچسب و حال و هوای پارک زیبا بود...
دنبالم بیان...
مامانی شما با لباس سفید پلو خوری اومدی پارک...
اما از اونجا که مامان با عجله اومد بود و شما رو سرپا نگرفته بود شما پمپرزتو کثیف کردی و به لباستم پس داد و مجبور شدیم وسط انظار مردم شما رو لخت و پتی کنیم...
انقده خوشحال بودی که تو فضای آزاد لخت و پتی شدی عزیزم که نگو...
خاله آزاده و مهرزاد،خاله مریم و ماهک،خاله صفورا و آرمینا،راحیل خاله هرمان کوچولو،خاله ریحانه،خاله شیدا و مهرسا
خاله ریحانه وآقانیکان
خاله آزاده ومهرزاد
خاله صفورا و آرمینای شیطون
خاله مریم و ماهک
هرمان،مهرزاد،مهرسا،ماهک،آرمینا و آقا نیکان...
بیچاره مهرزاد کوچولو چقدر از دست شما کتک خورد...
مهرسا و ماهک هم دوستند وهم دختر عمو...
اینجا هم آخر شب بابایی و عمو مرتضی اومدن دنبالمون...
خیلی شب خوبی داشتیم و کلی بهمون خوش گذشت...
دوست دارم بازم بریم دور هم جمع بشیم ...
هم از تجربیات هم استفاده می کنیم ...
هم شما کوچولو ها با هم بهتر آشنا می شین ...
اما هیف که الان گرم و نمیشه بریم توی فضای آزاد..
از این به بعد قرارا رو هر دفعه تو خونه یکی مهمون میشیم تا هوا بازم خنک بشه ...