7مین مروارید و جشن تولد طاها
سلام و صد سلام به گل پسر قند عسل خودم...
الهی مامان دور چشمات بگرده عزیز دلم...
امشب هفتمین مرواریدتم جونه زد...
مبارک باشه مامان جان....
پسر نازم امشب جشن تولد یک سالگی محمد طاها بود و ما به همراه شما گل پسرم رفتیم به این جشن تولد...
انشالله که صد بیست سال زندگی شاد وخرمی در کنار بابا و مامانش داشته باشه....
همین جا جشن تولدشو یه بار دیگه بهش تبریک می گیم و ازش تشکر می کنیم به خاطر اینکه جشن تولدشو به خاطر اینکه با جشن شما تداخل داشت یه روز زودتر برگزار کرد....
آخه جشن تولد شما هفتم آبان ماه بود و به خاطر محرم مجبور شدیم پنج روز زودتر بگیریم و دقیقا روز جشن تولد طاها بود...
نیکانم،امشب شما کلی بهتون خوش گذشت و خوشحال بودی ...
کلی بازی کردی و رقصیدی و پاپ کرن خوردی
الهی مادر فدات بشه چند روزی بود که دوباره بد غذا شده بودی ولی خدا رو شکر امشب بهتر غذا خوردی...البته بیشتر هله و هوله...
جشن زود تمام شد و وقتی مهمانها رفتن من و بابایی و شما موندیم خونه عمو مهدی...
که بابا به کمک عمو مهدی تاب محمد طاها رو ببنده...
داشتم با شما بازی می کردم که دیدم یه دونه دیگه از مروارید های پسرم جونه زده....پس بگو چرا دوباره بد غذا شدی عزیز دلم...فکر نمی کردم به این زودی دندون نیش سمت چپت جونه بزنه...
آخه پنج روز پیش دندون نیش بالاییت دراومده بود...
مبارکت باشه عزیزم...
الهی بمیرم مامان حتما خیلی اذیت میشی که میلی به غذا خوردن نداری...
تمام گوشت تنت آب شد عزیزم...کاش میشد کاری کنم تا کمتر درد بکشی...
کاش این دردهارو می تونستم من بکشم تا شما عزیز دلم اذیت نشی...
یعنی آب دهنت بد طعمه که بی اشتاء میشی...یا مال درد لثه هاته که دوست نداری چیزی بخوری...
هر چیزی هست امیدوارم دیگه اذیتت نکنه مادر...
خوشحال و مسرورم از داشتن چنین گل پسر صبوری...که دردجونه زدن دندوناشو به این خوبی تحمل می کنه
هفتمین مرواریدت در یازده ماه و بیست و چهار روزه گی در اومد
مبارکت باشه دلبندم
برای دیدن عکسها بیاین دنبالم...
چهار نفری دارین تاب می بندین...
اینم هدیه گل پسرم به پسر عموش برای تولد یک ساله گیش....
مبارکت باشه گل پسر به شادی بپوشیش