12مین ماه با نیکان...
وروجک من:
12 ماه با هم بودنمان در پستوی زمان به یادگار می ماند و این جا با تمام عشق این روزگار شیرین را برات به قلم می کشم تا مرورش آرامشی باشد بر روح جانمان و شیرینیش لبخند بنشاند بر کاممان.
روزگارت پر از خنده و آرامش نیکانم.
برای خرید تولد رفته بودیم پلاسکو مرکزی
و شما اصرار داشتی بشینی توی این سبد های خرید...
جات که راحت نبود غر میزدی...خوب چیکار کنم مامان جان
درگیری با بادکنک...
همچین با حرص این بادکنک بیچاره رو گازش می گرفتی دل آدم براش کباب می شد...
بررسی کیس توسط مهندس نیکان...
یعنی دل روده این کامپیوتر یه لحظه از دست شما آسایش نداره عزیزم...آخه چرا اینقده کنجکاوی مادر...
خوب حالا سر وقت این گلهای بیچاره که مامان کلی خاطره های قشنگ باهاشون داره...
همشون توسط این وروجک بلا برده پر پر شدن...
حتی به ساقه هاشونم رحم نکردی مادر...
همه گاز گازی توسط دندون های تازه جونه زده
کج و کوله توسط دستهای کوچولو وپر زور شما...
خونه مامان جون...
هدف شیرینی خوری روی میز...
غز زدن نیکان که چرا دستش نمی رسه...
موقعیتشو عوض کرد....
حالا خیالش راحت شد
دستش رسید...هورررااااا
یه بعد از ظهر پاییزی توی شهر بازی تیمو
دوباره خودتو موش کردی برا مامانی...
اینم پدر و پسر
و باز هم کنجکاوی....
نیکان و عشق پله برقی...
بابایی بیچاره باید ده بار شما رو بالا و پایین کنه با این پله برقیها
و همچنان عشق شما بیشتر میشه عزیزم...
نیکان و کالسکه مهرسا...
یه شب یاییزی رفتیم قدم بزنیم با خاله شیدا اینا...
همچین لم داده بودی توی کالسکه و دوست نداشتی پیاده بشی
و در گیری مهرسا با شما دیدنی بود پسرم...
یه حموم جانانه با بابایی
عافیت باشه عزیزانم
اینشالله حمام دامادیت عزیزم
بدون شرح
خواب شیرین...
ببین لبه تخت چه جوری با دست کوچولوت گرفتی عزیزم...
خونه بابا بزرگ...
دو تا وروجک گیر داده بودین به چراغ ماشین عمو مهران...
تولد خاله آزاده دعوت بودیم...
همه نی نی کوچولو ها دورشما جمع بودن و دوست داشتن باهات بازی کنن...
هرمان،مهرزاد،نیکان
سه روز قبل از برگزاری جشن تولد...
یه قرار دوستاه توی پارک با دوستهای گل پسرم،برای دادن کارت دعوت
نیکان و آمین
مهرسا
هرمان و مهرزاد
نیکان،ارسلان،هرمان
از راست به چپ:
آرمینا و خاله صفورا،من و آقا نیکان،ارسلان و خاله محدثه،امیر علی و خاله مینا،خاله آزاده و مهرزاد،خاله ریحانه و هرمان،خاله نوال و محمد
خاله ژیلا و آمین،خاله ریحانه وهرمان،خاله آزاده و مهرزاد،خاله مینا و امیر علی
خاله صفورا و آرمینا،خاله صفا و شمیم،من و نیکان
قربون برم الهی خودتو می نداختی رو شکم بابایی وغش غش می حندیدی
یه شب پاییزی دیگه و پیاده رویی...
بازم نیکان خان گیر دادن به کاسکه مهرسا و مهرسا رو نشوندیم تو کالسکه نیکان
سی دی با نی نی داری نگاه می کنی
ماه محرم و مراسم علی اصغر...
خوابت میومد و داشتی غر می زدی...
علی اضر نگهدارت باشه پسرم...
اینم نمونه خوابیدن چرخ فلکیت
و همچنان ماجرایی نیکان ورسیور بیچاره...
یاد گرفتی از پشت رسیور خاموش و روشن می کنی و کلی ذوق از خودت در می کنی...
اینم قطاری که برای کادو تودلت خریدیم.
خواب شیرین و پر از آرامش دلبندم...
اینم مروری بر خاطرارت به جا مانده از دوازده ماه باهم بودنمان...
شادیت شادیمان و مهرت زندگیمان نیکانم