نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

nikan

خلاصه ای از 19ماه با هم بودنمان...(جونه زدن دندونهای نیش)

1394/4/5 2:34
نویسنده :
1,487 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر مامان.

نمی دونم بعد از این همه مدت چی بگم و از کجا شروع کنم...

واقعا نمی دونم بخاطر شیطونیات که وقتی برا مامان نمی زاری یا واقعا مامان داره تنبلی می کنه و از نوشتن برای دلبندش جا مونده. هر چی هست ببخشید . کلی حرف نگفته مونده و کلی خاطرات شیرین از شما وروجک خان که نمی دونم چه جوری باید دسته بندی کنم و از کجا بگم.

یه عالمه مسافرت.یه عالمه جشن تولدت و یه عالمه شیرین کاریهای گل پسر و پیشرفتهای روز افزون.

دیگه مثل طوطی اکثر کلماتی که میشنوی تکرار می کنی عزیزم.

سه روز دیگه 19 ماهگیت تموم میشه و به امید خدا وارد 20 ماه از زندگی شیرینت میشی دلبندم.

همچنان علاقه زیادی به دیدن سی دی های با نی نی و آموزش زبان"Simple songs" داری.چشم باز نکرده درخواست دیدن "بی سی دی" با یه لهجه خاصی می کنی و فقط من وبابایی متوجه می شیم که می گی A,B,C,D...برام بزارید...

و اصرار داری که حتما باهاش تکرار کنی. گوش شیطون کر فکر کنم زودی یاد بگیری وپیشرفت خوبی داشته باشی و مثل ما مشکل زبان انگلیسی نداشته باشی. اعداد خیلی قشنگ باهاش تکرار می کنی و خیلی ها رو هم جلوتر می گی. ماشالله به پسر باهوش و زرنگم.بعضی وقتها هم در خواست تیک تاک می کنی یعنی با نی نی برام بزارید. یه تراک ورزش صبح گاهی هم هست که خیلی دوستش داری دستات جلو خودت می گیری و میلرزی یعنی خرس ما سردش رو برام بزارید."خرس ما سردش اون می خواد گرم بشه چاره کارش فقط یه کم ورزشه...."علاقه خاصی به این تراک داری و مامانم باید پاشه با شما همه حرکات خرس تکرار کنه تا به شما فاز بده و باهاش بخونیم تا لذت شما دو چندان بشه.

صبح چشم که باز می کنی توی رختخواب اول از همه سراغ بابایی می گیری و میگی علی...

میگم نیستش سر کاره...

بعد می گی مدی..."عمو مهدی"

می گم نیستش سر کار...

بعد می گی طاها...

می گم خونشونه...

بعدش می گی مسعود...اما یه جور خاصی تلفظ می کردی که مامان نمی تونه بنویسه...

بعد از مدتی به مسعود می گفتی محمود...

الان خدا رو شکر دیگه درست تلفظ می کنی و می گی مسعود...

اما روی عین خیلی تاکید می کنی...

می گم خونشونه...

بابابزرگ....

می گم نیستس خونشونه...

خلاصه خدا رحم کرده هنوز اسم بقیه اعضای فامیل یاد نگرفتی والا مجبور میشیم تا شب یکی یکی همه رو توضیح بدم کجا هستن و دوباره بخوابیم....

علاقه زیادی به بازی با موبایل داری که مامان دوست نداره و وقتی خودمون تنها باشیم سعی می کنیم کمتر بدم دستت اما ماشالله بعضی وقتها دیگه چاره ای نمونه واسمون و مجبور میشیم بدیم دستت و شما هم همچین وارد برنامه ها و منو ها میشی از من و بابایی وارد تر...

جدیدا که یاد گرفتی بشینی پا کامپیوتر.. تا دیش دیش یعنی آهنگ تکنو یا بی سی دی برایت بزاریم و نگاه کنی...

خیلی نگرانم و دوست ندارم خیلی توی تکلونوژی غرق بشی و در گیرش باشی...

 توی ماشین تا میشینی حتما باید آهنگ تکنو بزاریم و اسم این سبک گذاشتی دیش دیش و همش ورد زبونت علی،علی... که یعنی به حرکاتت توجه کنه و باهات همراهی کنه...

با ریتم آهنگ حرکاتت تغییر می کنه د وییسسس شم می گی...

توی این ماه که گذشت حسابی بد غذا بودی به خاطر دندونهای نیشت که چهار تا شون با هم جونه زده بود هیچ میلی به غذا نداشتی...از بخت بد مامان یه ویروس لعنتی هم اومده بود که شما رو مریض بد حال کرد حسابی...سه روز حالت تهوع شدید جوری که آب هم توی معده شما نمی موند و مرتب حال شما به هم می خورد...توی این چند وقت این قد ضعیف شدی مادر جان که نگو از دست منم کاری بر نمیومد جز غصه خوردن...

 الان که خدا رو شکر یه کوچولو میل به غذا خوردنت بهتر شده عزیزم...جونه زدن مروارید های 13 و 14 که دو تا دندون نیش یالایی بود مصادف بود با پایان 18 ماهگی"94/2/7"

و دو تا دندون نیش پایینی که دندون 15 و 16 بود در تاریخ 94/2/29 جونه زد...

کلا در اومدن این چهارتا دندون خیلی زمان بر بود اگه برای هر دندونی چند روز بد غذا بودی برای این دندون های نیش دوماه بیشتر طول کشید بد غذایی شما و صورتت آب شد از بسکه سخت بود

دراومدن این مرواریدها...

یکی دیگه از علایق شما نقاشی کردن پسرم...

میری مداد دفتر میاری و می گی چیش چیش...ابو...

یعنی برام چشم چشم دو ابرو بکشید...

منم مداد رنگیهای دوران دانشجویمو در اوردم و در اختیار گل پسر گذاشتم تا ببینم پیکاسویی چیزی از توش در میاد یا نه...

اما ماشالله به جونت رنگها رو هم خوب تشخیص می دی... و همه رو بلدی...

اوایل به رنگ سفید می گفتی تپید...بعد شد فسید...بعدشم سفید...

دبز:سبز     آبی:آبی   شیا:سیاه    ناننی:نارنجی ....قهبه ای:قهوه ای    بنپش:بنفش و  بقیه رنگها رو هم میگی اما یه جور خاص تلفظ می کنی که مامانی نمی تونه به رشته قلم در بیاره....

یه خبر خوب دیگه اینه که مامانی تقریبا دو ماهی هست که شما عزیز دلم توی اتاق خودت می خوابی توی برج دو بود که تصمیم گرفتم توی یک عمل انتحاری پسر گلمو توی اتاق خودش بخوابونم هر چند از لحاظ عاطفی سخت بود برای من و بابایی  اما خوب این جوری خیلی بهتره. هم برای شما که راحتتر می خوابیدی و هم برای ما که دیگه این دغدغه رو نداریم که هر چی برگتر بشی سخت تر میشه محل خوابت و جدا کرد.خدا رو شکر خوب کنار اومدیم. اوایل چند روز ظهر ها شما رو توی اتاقت خوابوندم بعد که دیدم وقتی بیدار میشی مشکلی نداری و گریه نمی کنی ،شبها هم بعد از خوردن شیر شما رو به اتاق خودت انتقال دادم و راحت تا صبح می خوابی فقط دم صبح بیدار میشی و مثل طلبکارها صدا می زنی دهههرررر مه مه...که منم میام شیرت میدم و دوباره می خوابی تا صبح...خوب اینم خلاصه ای از این یکی دوماه اخیر...

امشبم که تولد اوستا جون دعوت بودیم هر چند تولدش یکم بود اما امشب برگزار شد و شما کلی بازی کردی و خوش گذشت به شما...همیشه شاد خندون باشی دلبندم

 

یه روز خوب در کنار سام کوچولو،در شهر بازی تیمبو..

یه روز گرم آب بازی تو حیاط بابابزرگ...

بعدم که طاهای پسر عمو اومد و شروع کردید به کنجکاوی و شیطنت...

بعد از آماده شدن یه نگاهی به خودت انداختی توی آینه و به همراه بابایی بری بیرون...

اینجام آماده شدیم بریم تولد مجتبی پسر عمو مهران

(اینم در کنار پسر عموها در حال بس سسی خوردن(بستنی

اینم بوس کردن طاها 

اینجا بود که رقص،هلی کوپتری رو از آقا مجتبی یاد گرفتی...

وقتی نیکان کنار بابایی دراز می کشه و تلوزیون میبینه

داری با سی دی با نینی ورزش می کنی

(خرس ما سردشه اون می خواد گرم بشه)

(چاره کارش فقط یکم ورزشه)

یه بعد از ظهر اردیبهشتی قشنگ 

بازی فوتبال پسر و پدر

هواش ابری و باحال بود البته آخر شب طوفان شد

وقتی نیکان از مامان می خواد که بره بالا

میاد به پاهای مامانی تکیه میده و می گه بریم لالا و بعد غش غش می خنده می گه چرخه و روی پاهای مامان

اون بالا خودش هی پیچ و تاب میده تا بیوفته

ماشالله به جونت پسر شجاعی هستی و از جک و جونور نمی ترسی... بر عکس مامانی

با ای سگ بازی می کردی و دنبالش می کردی

آماده شدیم با هم بریم خونه خاله هدی تا گل پسرم با سام بازی کنه

عاشق بی ام و سام شددددده بوی

بابایی هم که ذوق شما رو می دید می گفت براش بگیریم

گفتم نه بابا توی خونه فسقلی کجا باهاش بازی کنه که هی نخوره تو در و دیوار

وقتی گل پسرم کمک مامان گرد گیری میکنه

در آخر آبپاش میشه اسباب بازی آقا نیکان

داشتیم میرفتیم خونه بابابزرگ گیر دادی به آب نما ها که آب بازی کنی و خیس آب شدی

در آخر این جوری برگشتیم خونه تا لباس هاتو عوض کنیم و بریم خونه بابا بزرگ

عاشق بازی با موبایل هستی 

چکارت کنم هر چی هم ازت قایم می کنم بازم پیداش می کنی اینجوری غرق در موبایل میشی

بابایی هم زودی دلش می سوزه و می گه حالا یه ذره اشکال نداره بزار دستش باشه

در حال سر کشی به درختت

اوایل خرداد ماه هم تولد اون یکی پسر عمو دعوت شدیم 

جشن تولد 15 ساله گی آقا مسعود

قربون فوت کردنت برم

دراز کشیدین جلوی تلوزیون تا بابایی براتون سی دی با نی نی بزارهبوس

اینم از 19 ماه تولدت که این گونه گذشت

 همیبشه شاد باشی دلبندم 

پسندها (4)

نظرات (4)

مامان هانیه
17 مرداد 94 23:48
سلام خانومی. کوچولوی نازی دارین خدا حفظش کنه. راستی من این نی نی هایی که از بالا به پایین میان خیلی خوشم اومد اما کدشو پیدا نکردم میشه لطفا کدشو به من هم بگین؟
*مهدیس*
1 شهریور 94 18:07
پسر نازی داری عزیزم خوشحال میشم باهم دوست شیم من عاشق پسرم
آجی محمدمهدی
16 شهریور 94 14:19
سلام خاله جون..... خوبین؟؟؟؟ چقد دلم براتون تنگ شده بود.... عزیزم امیدوارم همیشه موفق و شاد و سلامت باشید..... خیلی خیلی دوستون دارم.....

پاسخ
قربونت برم فاطمه جون منم دلم برای شما تنگ شده خیلی...با وجود وروجکم کمتر میرسم بشینم پا وبلاگ اما باور کن از صمیم قلبم دوستون دارم و به یادتونم..
همراه رایانه
21 شهریور 94 17:01
همراه رایانه مرکز پاسخگویی مشکلات رایانه ای تلفن تماس از طریق خط ثابت : 9099070345 www.poshtyban.ir
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد