نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

nikan

سینزده ماهگی نیکان...

1393/8/28 12:35
نویسنده :
1,077 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر یک ساله من،عزیز دلم،نور چشمم:

یک سال و 21 روز از عمر شیرینت می گذرد دلبندم.امروز هشتمین سالگرد روزیه که بابایی از مامان خواستگاری کرد.

توی پارک شهرداری ساعت هشت شب،پیتزا خورشید.

رفتیم و کلی با هم صحبت کردیم و از آینده گفتیم،آینده ای که تو را برای ما رقم زد.

عشقی که ثمره شیرینش تو شدی عزیز دلم.بهترین هدیه ای که ار خدای مهربون گرفتیم...

روزهایمان یکی پس از دیگری دارد سپری می شود و تو روز به روز بزرگتر...

امید دلم،قشنگ شیرینم،نمی دانم این لحظه های ناب را چگونه به قلم تصویر برایت ثبت کنم.

شیرینی چون عسل،آرامش دلی و نور دیدگانی.

امید فرداهایمان هستی پسرک ناز قشنگم.

کلمه اییی را خوب تکرار می کنی و این یعنی علی(بابایی)دهر هم یعنی سحر(مامان)

کلا با اسم صدا زدن راحت تری تا کلمه مامان و بابا...

ددددبا کسره یعنی بده....

با سر که بالا و پایین می کنی یه چیز را تایید و رد می کنی...

اااابا کسره هم زیاد استفاده می کنی...

حرف زدنت شیرین شده و سعی می کنی با ااااددددبابابابا منظورت را به ما بفهمانی...

تاب تاب عباسی را هم با ریتم می خوانی...تاتا..اااا با فتحه وبا ریتم می خوانی...

راه رفتنت مثل پنگون ها زیباست و دلنشین...

دیگر رغبتی برا گاگله کردن نداری و بیشتر ترجیح می دهی راه بروی حتی اگر ده با زمین بخوری بازم هم تلاش می کنی برای ایستادن و راه رفتن...

عاشق تلاش کردنتم برای به دست آوردن چیزهایی که می خوای...

به من و بابایی وابستگیت زیاد شده دلبندم.بدون ما جایی بند نمی شوی.یه شب خاله آذر شما رو بردکه یه چرخی بزنین، چنان به گریه و هق هق افتاده بودی که جیگرم کباب شد.وقتی برگشتی خونه من و بابایی کلی خودمون سرزنش کردیم که دیگه اجازه ندیدم تنهایی جایی ببرنت.

گاهی وقتها حتی برای لحظه ای بغل کسی نمی ری که مامان به کارهای واجبش برسه.یک سره دوست داری بغل من و بابایی باشی.حتی روی سه چرخه و کلاسکه هم بند نمی شی و حس می کنی این وسیله ها باعث جدایی ما از شما میشه عزیزم.

صبح که از خواب ناز بیدار میشی میریم دستشویی و شما روی قصریمی شینی، هم جیشتو می کنی و هم پی پی و مامان کلی ذوق می کنه آفرین به گل پسرم .

توی سن سینزده ماهگی دیگه کاملا متوجه حرفهای ما میشی و وقتی بهت می گم نیکان کنترل بیار،می ری و کنترل پیدا می کنی و میاری برا مامان.وقتی می گم بیا اسباب بازیهاتو جمع کنیم میای کمکم اونها رو جمع می کنی .

واما یه عادت که مامان دوست نداره اینکه یاد گرفتی برای دفاع از خودت بیشتر جیغ می زنی تا از خودت دفاع کنی.البته می دونم هنوز زوده برا دفاع کردن اما جیغ زدن و گریه کردنم کار خوبی نیست مادر جان.

خلاصه که قند عسلی هستی برای خودت...

حالا بریم سراغ عکس های سینزده ماهگی با کلی تاخییر...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

تبادل لينک رايگان
22 مرداد 94 18:02
سلام عزيزم وبلاگ خيلي قشنگي داري آيا دوست داري وبلاگت را به هزاران كاربر اينترنت معرفي كني؟ همين امروز لينك خودت رو به صورت رايگان ثبت کن تا 1000 بازديدکننده رايگان فقط تا آخر سال دريافت کني و رتبه خودت رو افزايش بدي
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد