دیدار نی نی گل و قاصدک (سونوی دوم)
امروز بالاخره قاصدک روی گل پسرشو دید.
صبح ساعت 10 ده کم بود که عمه مهناز بابایی رو صدا کرد که بریم سونو گرافی.از اونجایی که ساعت 6 صبح خوابیده بودیم،خیلی خوابم می اومد.گفتم نمی شه عصر بریم.باهام دعوا کردن کهتنبل بازی در نیار.قاصدک گفت پاشو بریم برگشتیم بگیر بخواب.
آخه می ترسید عصر عمو مهران اینا زود بخوان برن ونتونه روی گل شما رو ببینه.آخه قرار بود با اونا بره آبادان و2 روز دیگه برگرده.
به هر سختی که بود از جا بلند شدم.با عمه مهناز وبابایی راهی مطب دکتر امیرانی شدیم.از خونه که می خواستیم بریم بیرون من تاریخ سونو رو دستکاری کردم.یکی شو که متخصص نوشته بود مال یه ماه پیش بود.اونی هم که ماما نوشته بود مال 10 روز پیش بود.92.2.7 کردم 92.3.27.تاریخ دفترچه جدیده هم کردم 92.3.23.وقتی دفترچه مو دید قبول نکرد. گفت باید متخصص بنویسه.دفترچه قدیمیه رو دادم خانم منشی.گفت اینم که تاریخش دست کاری شده نمی شه.
2تا راه جلو پامون گذاشت. اینکه آزاد هزینشو حساب کنیم. که تفاوتش 20 تومن بود.آزاد 48تومن وبا دفترچه 28تومن.در صورتی که همین سونو آبادان 18تومن بود.
راه دوم اینکه یه ویزیت دکتر متخصص بگیرم و برام سونو مجدد بنویسه.
عجب کاری کرده بودما.عمه پیشنهاد داد تا من بشینم با بابایی برن درمانگاه،دکتر عمومی بنویسه وبیان.
منم نشستم موز وآب میوه مو خوردم تا بابایی اینا برگشتن.عمه گفت خودت وقاصدک برین.من دیگه نمیام تو.دکتر آدم سن داری بود.
:میشه خواهش کنم خواهر شوهرمم بیاد تو ببینه.
دکتر : مگه اوردیشون سینما!!
:آخه خواهر شوهرم خیلی از شما تعریف کردن و من به سفارش ایشون از راه دور اومدم اینجا دوست دارم ایشونم باشن.
دکتر با خنده:مشکلی نیست بگین ایشونم بیان.
الهی مامان فدات بشه.بزرگتر شده بودی وشیطون تر.چقدر بابایی ذوق زده شده بود.
هی ذوق می کرد و می گفت وای چه باحاله.من چون دراز کشیده بودم چشماشو نمی دیدم.اما مطمئنم هوای چشماشم ابری بوده.
دکتر:ماشالله چقدرم شیطونه همش داره ورجه ورجه میکنه.
:آقای دکتر پس چرا من حرکتاشو زیاد حس نمی کنم.
دکتر:بخاطر مایع آمنیوتیک اطرافشه.
خیلی با حوصله تک تک اعضای بدنتو نشونمون داد.یه دستی هم برای بابایی تکون دادی که بابایی از شادی دیگه تو پوسته خودش نمی گنجید.
دکتر:خوب زنگوله منگوله هم که نداره...و یه زره تأمل.
همون لحظه داشتم به این فکر می کردم که الان می گه نی نی دختره.
دکتر: خوب دخترم به پهلو بخواب تا جنسیتشم معلوم بشه.
دکتر: خوب اینم آنتنش.ماشالله پسر شیطونیه،به شما رفته یا به پدرش.
از اونجای که بابایی آرومه،گفتم فکر کنم به خودم رفته آقای دکتر.
دکتر:وزنشم 475 گرمه،که یه کوچولو برا هفته 20 زیاده.معلومه پسرتون تپل موپله.
خدا رو شکر که هم سالمی هم تپلی وروجک مامان.
دکتر:بذار تا یه عکس قشنگ از نیم رخش بگیرم براتون.
اینم صدای قلبش.
وای صدای قلبت بهترین ملودی بود که تا حالا شنیده بودم.
هم من هم بابای وهم عمه خیلی خوشحال شدیم وکلی ذوق کردیم.
اینم عکس نیم رخ قشنگت.فدای اون لبات بشم که انگاری داری یه بوس می فرستی برای بابایی.
اینم ضربان قلب کوچولوت که اندازیه یه دریا گنجایش داره
اینم مشخصات کامل سونو که نشون می ده پسرم در سلامت کامل به سر می بره.
امروز، روز خوبی بود.
فقط دیشب تو عروسی یه اتفاق بد افتاد....
دوربین فیلم برداریمون گم شد.و این خیلی مامانو غصه دار کرد.
خدا کنه پیدا بشه.به دلم روشنه که پیدا می شه.تو هم دعا کن پسرم.
دوربین دست بابایی بود تا از آقایون فیلم بگیره که رو میز شام جاش میزاره.بعد که متوجه میشه میره میبینه دوربین نیست.
پسرم از وقتی تو اومدی هوش وهواس از سر بابایی بردی.همش تو یه عالمه دیگه سیر میکنه.همش تو رویاهاش،تو رو کنارش می بینه وبرنامه ریزی می کنه.کلأ فراموش کار شده.می ترسم تورو هم بسپارم دستش یه جای، جات بزاره.امروز عصرم که داشت می رفت آبادان. گوشیشو جا گذاشت.مجبور شد دوباره برگرده.
امشب من و شما تنها خونه عمه مهناز موندیم.عصر خیلی دلم گرفته بود.دلم هوای قاصدک داشت.تو هم فکر کنم دلتنگ بابایی بودی؟آخه خیلی تکون می خوردی ومامان زیاد حالش خوب نبود.
خوب دلبندم خوشحالم از اینکه سالم و سرحال وشیطون هستی.و می دونم جاتم راحته تو دل مامانی.قد تمامه ستاره های تو آسمون دوست داریم.
راستی اسمتم به همه اعلام کردیم.بعضی ها استقبال کردن وبعضی ها هم گفتن بازم فکر کنیم...
اما ما اسمتو دوست داریم.و فکر نکنم اسم شایسته تری برات پیدا کنیم.
خاله مهسا،مامان ارسام میگه:بزارین ساشا،رادین، رایان و...
اما به نظر من و بابایی نیکان بیشتر برازنده شماست گل پسر مامان.
می بوسمت با یه دنیا عشق