اگه روزی از من پرسید.....
"تارهای چسبناک اضطراب و دلبستگی مادرانه مرا تا ابد اسیر تو می کند، کودک کوچک من"
اگر روزی از من بپرسد که چرا منو به دنیا آوردی؟ به او می گویم که خیلی خیلی حیف می شد که تو به این دنیا نمی اومدی و اگر نبودی تا ابد جایت در این دنیا خالی بود. من تو رو به این دنیا آوردم چون می ارزید و می بایست که باشی. چون دنیا بدون تو طعم و رنگ دیگه ای داشت....
نازک شده ام، شفاف مثل حباب. فکر می کنم، به تلنگری از هم می پاشم. به این مجموعه ای که هستم فکر می کنم و دلم سر می رود. به خوشبختی لرزان و شکننده ام فکر می کنم و هاله ای الهی که ما را توامان در برگرفته است. چیزی مثل شعله شمعی لرزان در درون من جان گرفته است. یک زیبایی مینیاتوری، یک هستی کامل جایی عمق وجودم به بار نشسته است و من خود را مثل یک درخت سبز می بینم. چقدر زنانه شده ام. چقدر مظلوم. چقدر ساده. به ژرفای ذات خودم نزدیک شده ام. تو از وجود من با خبری؟ تو مرا می شناسی؟ با جوانه های کوچک دستهایت دیواره های درونم را لمس می کنی؟ مرا ناز می کنی؟
به نظر من، تو فوق العاده ای. من حس می کنم. من متفاوت بودنت را از قبل از پیدایشت حس می کردم. به خودم افتخار می کنم که مادرتم. می فهمی؟ افتخار می کنم و دلم از غرور سر می رود.
تو را به شکل کارتون مسافر کوچولو (شازده کوچولو) تصور می کنم.
من می دانم، مثل عروسکی از نور و عسل زاده می شوی.نی نی گل بیست و پنج هفته ای من،شازده کوچولوی قصه های خوب بچگی، دووووووووووست داریم، دووووووووووووووووست داریم. دووووووووووووست داریم.
من همیشه دعا می کنم که سالم، خوشگل، باهوش و خوشبخت باشی. الهی آمین. به خودم میگم دعا فقط برای سلامتی درست مثل این است که فقط بچه ای از مادرش بخواهد که به اوغذای اصلی بدهد در حالی که انواع و اقسام دسرهای خوشمزه و خوشرنگ در یخچال موجود باشد! برای خدا که قادر متعال است زحمتی نیست که به یک تاش قلم موی آفرینش، بچه م را خوشگل کند. پس چرا من دعا نکنم؟!
خیالبافی های بچگانه می کنم. اگر مثلا آلبالو یا گیلاس بخورم می گویم پسملم اینا رو می ماله به لبا و لپاش، خوشرنگ بشه. تازشم یک کمی هم مالیده به ناخناش، لاک زده ولی زودی قبل تولد پاکشون می کنه تا بهش نخندن! یا وقتی ماکارونی می خورم، می گویم: الان پسرم نشسته، ماکارونی ها رو مشت مشت با اون دستای کپلش تو دهنش می کنه، تازه دور دهنشم نارنجی شده، بعدش می ره تو استخرش (مایع آمنیوتیک) خودشو تمیز می کنه. برای مایعات هم می گم: خدا جون مهربون براش نی گذاشته، با نی داره آب هویج می خوره! اگر صدای بلندی بشنود، می گویم الان سر پسملم درد گرفته، مجبور شده استامنوفن کدئینه جنینی بخوره!
خلاصه، دنیایی داریم با این خیال بافی ها.
پسرک بی دفاع معصومم بعد از خدا فقط ما را داره و ما وظیفه داریم او را حمایت کنیم.
برعکس امروز، روزی هم می رسه که او مرد جوان برومندی خواهد شد و پیش خود فکر خواهد کرد که پدر و مادر پیرم بعد از خدا فقط مرا دارند و من باید حمایتشون کنم. پسرکم، خدا از ما مواظبت خواهد کرد. ما نمی خوایم هیچ وقت روی تو سرمایه گزاری کنیم وتو را عصای پیری خودمان بکنیم. به امید خدا، سر وقتش مثل پرنده ای جوان از آشیانه پر بکش و پرواز کن. ما آرزو می کنیم که تو از نهایت تواناییهایت استفاده کنی و به همه آرزوهایت دست یابی. ما می خواهیم که تو به لطف خدا زندگیت را تمام و کمال زندگی کنی. آرزو می کنیم سعادتمند و عاقبت به خیر باشی. فقط تنها خواسته ای که از تو داریم این است که ما را فراموش نکنی، دوست داشته باشی و با ما در تماس باشی. این را بدان که تا ما زنده ایم، در این خانه به رویت باز است و تو را در شاه نشین چشممان جا خواهیم داد. بدان که قلب ما همیشه برایت می تپد و دوستت داریم و چشم به راهت هستیم. آغوش ما همواره به رویت گشوده است تا اگرغمی ناگهان از کنج زندگیت سر کشید، به آن پناه ببری. خدایا، تو از ما به او نزدیکتر و مهربانتری. زیر بالهای بزرگ و گرمت، جوجه کوچکم را پنهان کن تا از هجوم آسیب های زمانه در امان باشد.
دلم می خواهد بمانی و بمانیم تا بالنده شوی و به بار بنشینی. خدایا جز تو مرا امید و فریاد رسی نیست. من ضعیفم و کودکم ضعیف تر. خدایا، مرا در دستهای بزرگت پنهان کن. مرا پناه باش، پدر باش، مادر باش، خدا باش...
خدایا، من مومنانه فقط به تو توکل کرده ام، التماست می کنم هیچوقت به اعتماد من خیانت نکن.