نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

nikan

به بهانه تولد دوست نیکان(سام کوچولو)

1392/5/31 22:09
نویسنده :
805 بازدید
اشتراک گذاری

یه بار دیگه دست به قلم شدم تا برای دلبندم بنویسم،روزهای شیرین انتظار را.....


روزهایی که ثانیه شماری می کنیم برای در آغوش کشیدنت ودلمان غنج می رود،وقتی عکس نوزادی را می بینیم،تو را در ذهن به تصویر می کشیم که به کدامین یک شباهت داری.

وروجک من، با هم هفته 30 را به خوبی وخوشی پشت سر گذاشتیم و 2 روز است که وارد هفته 31 شده ایم.

 

 

روزها یکی پس از دیگری سپری می شود وما را بی قرارتر از دیروز می کند برای دیدارت.

فرزند درونم، از شیره جانم تغذیه می کنی و روز به روز به کمال خود نزدیک تر می شوی.

بزرگ شدن وبه کمال رسیدنت را با تمام وجود احساس می کنم.

با بزرگ شدنت من هم به اوج اضافه وزنی که هیچ وقت تجربه نکرده بودم دارم  نزدیک می شوم.

دیگه هیچ یک از لباسهای که برای بارداری تهیه کرده بودم،اندازه وضعیت فعلیم نیست.

62

گاهی وقتها مثل ماهی بادکنکی می شوم،ورم پاهایم به شدت زیاد می شود وراه رفتن را برام دشوار می کند.

آخرین چکاپی که رفتم خانم دکتر گفت اضافه وزن دارم وباید مراقب وزنم باشم.ولی آخه من که زیاد نمی خورم.همیشه احساس ضعف وگرسنگی دارم،حتی زمانی که یک وعده غذایی کامل خورده باشم.

سعی میکنم این موضوع را جدی بگیرم و به توصیه های پزشکم عمل کنم.از اول بارداری تا حالا 20 کیلو اضافه کردم.قبل از بارداری 62 بودم.الان شدم 82.


قشنگ مامان، امروز تولد یکی از بهترین دوستای شما بود.پارسال این موقع چقدر ذوق به دنیا اومدن سام و داشتیم.چقدر شیرین بود وقتی که به آغوش کشیدمش وحال در انتظار به آغوش کشیدن وروجک خودمم.

امروز با بابا و خاله هدی، سام و بردیم آتلیه تا ازش عکس بگیریم.اما سام کوچولو اصلأ همکاری نکرد وبرامون نخندید.اما خوب عکسها خوب شد.

 

امروز بابایی یه پیشنهاد غیر منتظره داد که با خاله فاطمه اینا ،خاله آذر اینا و خاله هدی اینا بریم دزفول.خیلی تعجب کردم آخه بابایی همش می گه جا به جایی برا من و شما گل پسری  زیاد خوب نیست.باینکه خیلی اهل سفر و گشت وگذاره اما بخاطر وضعیت فعلی،مارو از هر چی سفر بود منع می کرد.عمو محمد بخاطر مهمانهایی که از راه دور برا تولد سام اومده بودن گفت نمی تونیم بیایم.خاله آذر هم چون شنبه مسافره که بره اصفهان واز اون طرف با مامان جون اینا برن شمال گفت نمی تونه بیاد وکلأ رفتنمون منتفی شد.اما خوب پیشنهادشم انرژی زا بود.انشالله یه فرصت بهتر.

یه باره دیگه تولد سام کوچولو  رو تبرک می گیم ویه دنیا آرزوهای قشنگ قشنگ براش داریم.

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سام
4 شهریور 92 16:17
عزیزم مرسی . امروز حسابی (با این وضعیتت ) اذیتت کردیم. انشالله بتونم جبران کنم . خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار اسمان مکثی کرد رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی وترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور واز او می پرسی خانه ی دوست کجاست؟
آجی محمدمهدی
4 شهریور 92 16:41
تولدسام کوچولومبارک.نیکان جون خیلی دوستدارم زودی بدنیابیای وچهره ی نازتوببینم.


مرسی دوست خوبم.منم خوشحالم از اینکه دوستهای خوبی مثل شما دارم.داداشی تو ببوس.
بهاره مامان ونداد
27 مهر 92 2:11
سلام عزیزم نوشته های زیبات رو متاسفانه نتونستم بخونم ولی از این که میبینم خوزستانی هستی خیلی خوشحالم اخه هیچی به ادم بهتر از این حال نمیده که ببینه توی نی نی وبلاگ هم استانی پیدا کرده اگه دوست داشتی به و.ب ما بیا تا تبادل لینک کنیم


سلام گلم.منم خوشحال می شم یه دوست خوبه دیکه به جمع دوستام اضافه بشه.عزیزم با کمال میل اما یادت رفته بود آدرس وبتو بزاری.حالا نگفتی از کدوم شهر استان خوزستانی؟؟؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد