وای که دلم سر رفت....
سلام نفس مامان.
دیشب تا حالا خوب داری برامون دلبری می کنی وروجک من.
دیشب کلی نی نای نای کردی،من و بابایی هم کلی ذوق و دل ضعفه.
با اینکه دلم ضعف می رفت ولی با تکون هات انرژی زیادی می گرفتم.
امروز صبح هم که رفتم کلاس دو تا نی نی گولوی، دوقولو آورده بودن تو کلاس.
بادیدنشون کلی دلم برات تنگ شد ودوست داشتم همون موقع بغلت کنم و سیر دلم بوت بشکم.
نمی دونی چه حالی داشتم،امروز کلأدلم خیلی هواتو کرده بود.
هوای بوسیدنت،بوییدنت وبه آغوش کشیدنت.
ظهر که پای تلوزیون دراز کشیده بودیم.هی با لب و لوچه بابایی بازی می کردم وقربون صدقه تو می رفتم.
می گفتم دوست دارم همین الان پسرم پیشم بود.
بابایی هم تحمل می کرد تا یه کم حس ومحبت مادرانه من تقلیل پیدا کنه.
بیچاره بابایی...
مثل نینی گولو ها هی لب و لپشو کشیدم تا آخر صداش در اومد گفت تورو خدا نیکان به دنیا اومد نا خوناتو بچینیا....
ظهرم که می خواستیم بخوابیم برات موزیک مورد علاقتو گذاشتم وشما بازم کلی نی نای نای کردی برامون ومنم هی قربون صدقه،هی قربون صدقه.
مامانی می دونم برا این روزها دلم تنگ میشه ولی نمی دونی چقدر بیقرار دیدنتم.دیدن اون روی ماهت.
چیزی دیگه نمونده.به امید خدا هفته پشت سر گذاشتیم و وارد هفته شدیم.
چند روز دیگه وقت ملاقات من و شماست.
حیف که این بار بابایی نمی تونه ببینتت.
خدا کنه مثل دفعه های پیش همه چیزو واضح ببینم.اون صورت ماهتو.اون لبای خوشگلتو واون لپای گلیتو.
مامان وقتی عکسهای سونوتو تو کلاس نشون دوستام میدم همه دلشون ازین عکسا می خواد.
آخه هیچ کدومشون هنوز نی نی هاشونو مثل من ندیدن.همشون تصویراشون نا مشخص ومبهمه.
خوب گل پسر منه دیگه گفته بودم با همه فرق می کنه.قربون اون قد وبالات بره مامان.
راستی یه خبر آرمینا کوچولو به دنیا اومد.
یکی از دوستهای کلاس بارداریمون بود.قرار بود2 شهریور طبیعی بیاد،اما متأسفانه بعد از کلی درد،سزارین شد.
اما خدا رو شکر هم آرمینا خوبه وهم صفورا جون.
همین جا زمینی شدن فرشته کوچولوشو تبریک میگیم.
امروزم بردنش واکسن 3 روزه گیشو بزنه.امیدوارم به زودی بتونیم ببینیمش.
خوب جوجوی قشنگ مامان تا یه روز قشنگ دیگه بای بای.