نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

nikan

یه پست طولانی (اتاق پسرکم و چیدم.....)

1392/6/28 22:09
نویسنده :
878 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جوجه طلایی خودم.

sign8.gif

خوبی نفس مامان.دوباره اومدم تا یه پست قشنگ دیگه،پر از خاطرهای شیرین وخوب،برات ثبت کنم.

پسرم بالاخره خونه تکونی تموم شد.الان دیگه همه چی برای ورود پسر گلم آمادس.تشریف بیار دیگه دلبند مامان.

totalgifs.com anjos gif gif 44.gif

خیلی خونه تکونیه سختی بود.با این وزن و وضعیتم مثل جون کندن بود.3 هفته ای بود که درگیر بودیم.خیلی کند پیش می رفت.هر چند که بابایی خیلی کارها رو کرد اما خوب من خیلی اذیت شدم امیدوارم که گل پسرم اذیت نشده باشه.

http://fantasyflash.ru/anime/sweet/image/sw66.gifдомик

پنجشنبه گذشته(1392/6/21) اتاق گل پسرم چیده شد.خیلی خوشحالم وکلی ذوق دارم.من و بابایی تمام تلاشمونو کردیم که بهترینها رو با توجه به وسع مالی مون برات تهیه کنیم.امیدوارم که توهم دوست داشته باشی گلم و قدر همه اینای که با جون دل برات خریدیم و بدونی وشاکر نعمتهای باشی که خدا در اختیارت گذاشته(با تلاش من و بابایی)

 

عزیزم کم وکاستی هاشم به بزرگی قلب پاک وبی آلایشت ببخش.من وبابایی همیشه دوست داریم بهترینها برای تو باشه گلم.اما دوست نداریم بچمون پر توقع وناشکر باشه.میدونم که شما فرشته ای وامکان نداره قدر زحماتی رو که برای آسایش وآرامشت کشیده میشه رو ندونی.اما خوب دوست دارم بگم برات که مامانی دیده از این بچه هایی که همیشه ناراضی بودن از زحمات پدر ومادرشون وهر چیزی و که داشتن قدرشو ندونستن واونو صرفأ یه وظیفه دونستن که باید انجام می شده.

پسر گلم اینا منتی نیست همه عشق ومحبت زلال پدر ومادری که بی صبرانه منتظر یه فرشته پاک هستن ودوست دارن از جونشون برای آرامش وآسایش دلبندشون مایه بزارن.امیدوارم همیشه از ما راضی باشی وبدونی که تمام فکر ما خوشبختی و به ثمر رسیدن میوه باغ آرزوهامونه.دوست داریم مامانی.

烤猫甜甜0010

دکور نهایی اتاقتم گذاشتم دیانا جون از سفر برگرده و باهم اتاقتو دکور کنیم و عکس بگیریم که برای یادگاری ثبتشون کنیم توی دفترچه خاطراتت.الان تو جاده اصفهان دارن برمی گردن،آخر شب می رسن.درسته که7 سال بیشتر نداره اما ماشالله خوش سلیقس و چون بهش قول داده بودم که یه سری از وسایلتو باهم بریم خرید،که متاسفانه نشد،حالا دوست دارم برای چیدن نهاییش باشه.چندروز پیش که باهاش تلفنی حرف میزدم وقتی بهش گفتم اتاق نیکان چیدم،با کلی ذوق گفت:وای خاله نمیدونی چه هیجانی دارم تا زودتر بیام اتاق نیکان وببینم.بعدم گفت گوشی بده نیکان تا یه زره باهاش حرف بزنم.گفت نیکان جون،ببین چقدر دوست دارم که توی این گرما اومدم برات خرید کنم و کلی قربون صدقت رفت.

شکلک های محدثه

یه خبر خوب دیگه اینکه 17 شهریور،هم زادت به دنیا اومد.یه نیکان کوچولو ناز و نقلی. مامانی خیلی دوسش داره چون یه حس خوب داره که نیکان نقلی ساناز جون همزاد نیکان منه.امیدوارم که همیشه سالم و سلامت زیر سایه ساناز جون و آقا مانی گل بزرگ بشه.الهی آمین.

 

یکشنبه(92/6/24) که گذشت بابا بزرگ اینا از مشهد برگشتن.امیدرارم زیارتشون قبول باشه ودعاهایی که در حق ما و پسر گلمون کردن همه براورده بشه.

دوشنبه هم کلی مهمون عزیز داشتیم از بوشهر که مامانی کلی با دیدنشون انرژی مثبت گرفت.آخه مامانی عاشق مهمونه.

عمه مهناز وآقا منوچهر،مهسا جون وارسام و دختر عمه مهناز،الناز جون.3 روزی مهمون ما بودن.که حسابی خوش گذشت وهمه دور هم بودیم.

مامان جون ارسامم لطف کرده بودن یه خرس سفید بزرگ برای نیکان جون فرستاده بودن.همیشه بامحبتاشون مارو شرمنده میکنن.مرسی خانم گرگین پور امیدواریم که بتونیم جبران کنیم.

سه سنبه شبم تا 6.30صبح با عمه مهناز اینا نشستیم حرف زدن.موقع اومدن تو حیاط بابا جون،مامانی یه شهاب بزرگ و پر نور دید.وای نمیدونی چه ذوقی کردم،خیلی قشنگ بود.فاصله اش تا ما خیلی کم بود که اینقدر نورشو واضح و قشنگ دیدم.همون موقع آرزو کردم کار بابای درست بشه.آخه صبحش بابایی حرکت داشت برا اصفهان.آزمون استخدامی شرکت نفت بود.ایشالله که قبول میشه.

صبح ساعت 9.30بابایی رو از زیر قران رد کردم.تا انشالله به سلامت بره و برگرده.امیدوارم که رفتنش بی ثمر نباشه.دلمون حسابی براش تنگ شده.با اینکه یه روزه رفته والانم توی جاده داره بر می گرده،اما وقتی نیستش انگار یه چیزی گم کردم.جاش خیلی خالی میشه.هر چند وقتی هم هست همش غر می زنه.خخخخخخخخخخخخ

اما میدونی مامان نفسم به نفسش بنده.دددددوستش دارم خیلی زیادددددد.

بابایی که رفت سعی کردم بخوابم که بعدش بلند بشم برم کلاس.از بس خسته بودم نشد.ظهرم خونه عمو مهران دعوت بودیم،قراربود 1 عمو بیاد دنبالم دم کلاس که کلأ نرفتم.3 هفته ای هست که کلاس نرفتم.البته جلسه های قبل خانم باقری نبود.انشالله شنبه می رم وبا کلی انرژی مثبت بر میگردم.

چند روز پیش یکی از بچه های کلاس و دیدم.پرسید زایمان نکردی؟گفتم نه هنوز،زوده.گفت من زاییدم.باورم نشد.آخه اون روز که اومد کلاس خیلی شکمش کوچیک بود.یه جلسه بیشتر نیومده بود کلاس.گفت من استرس می گرفتم سر کلاس.خدا رو شکر زایمان راحتی داشته.گفت من 2ساعت بیشتر درد نکشیدم.میگفت زیاد پیاده روی کن.خیلی بهت کمک میکنه.

از فردا جدی تر ورزش میکنیم وسعی میکنم هر شب 2ساعتی بریم پیاده روی.خدا کمکون کنه این یک ماه به خوبی سپری بشه وشما جوجه مامان با کمترین درد  ممکن بیای تو آغوش مامان.

من که حس میکنم تا 25 مهر نهایت 27 مهر به دنیا میای،اما عمه مهناز که شکم مامان و دید میگفت حالا،حالاها جاداری.25 آبان تاریخ داد دیگه با چک وچونه گفت 15 آبان.

نه پسرم خیلی دیره.دیگه مامانی بیشتر از 27 مهر نمی تونه صبر کنه.فکر دل مامانم بکن.دلم داره پر می زنه برا ی دیدنت.خوب مامان زودتر بیا دیگه.

قراره برا زایمان مامان،عمه مهنازم بیاد.اگه به حس خودم آخر مهر بیای که عمه نمی تونه بیاد آخه 1 آبان عروسی پسرشه.آرش ودنیاجان، به سلامتی میرن سر خونه زندگی خودشون.الهی که خوشبخت بشن.

cyworld302.gif

اگه به گفته عمه باشه که شما توی آبان ماه زمینی بشی.عمه قول داه که بیاد.تا ببینیم خدا چی میخواد.انشالله هر چی که باشه خیر باشه.

خوب پسرم اینم یه پست طولانی.امیدوارم که خستت نکرده باشم.الان بایدبرم خونه بابا بزرگ.امشب اونجا می خوابم.بابایی هم طرفهای ساعت 3 و4 می رسه آبادان.تا یه روز قشنگ دیگه دست خدای مهربون می سپارمت.

10.gifبه امید روزهای قشنگ تر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

☂ marjan ☂
29 شهریور 92 0:39
بدون تعارف و اغراق مهربونی و خانمی از خط به خط پستا و کامنتایی که میذارین مشخصه!!!!!
الهی که گل پسرمون در نهایت سلامت به دنیا بیاد و بشه چراغ خونه!
منتظر عکسای اتاق قشنگش هستیم!

رمزو خصوصی گذاشتم براتون!

مرسی مرجان گلم.شما لطف داری عزیزم.
مامان مانلی
29 شهریور 92 17:31
عکسای اتاق این گل پسر را بذار تا ببینیم
مامان زری
29 شهریور 92 19:07
خصوصییییییییییییییییییییییییییییییی داریییییییییییییییییییییییییییی
آجی محمدمهدی
31 شهریور 92 13:29
___*##########* __*############## __################ I LOVE YOU _##################_________*####* __##################_____*########## __##################___*############# ___#################*_############### ____################################# ______############################### _______############################# ________########################### __________### ##################### ___________###################### ____________#### ######## ####### _____________################# ______________############### _______________############# ________________########## _________________######## __________________###### __________________ #### __________________ ### ___________________ #
مامان فرحان
31 شهریور 92 17:57
عزیزم یواش یواش داره صدای پاهای نیکان کوچولومون مییاد مراقب خودت و پسرمون باش مامانی راستی خسته نباشی از خونه تکونی خیلی روزهای هیجان انگیزی رو تجربه میکنی قدرشو بدون


سلام به روی ماهت.مرسی عزیزم از محبتت.آره گلم هم خسته کننده بود وهم شیرین.هر روز بیقرارتر می شم برای دیدنش.مخصوصأ از وقتی اتاقشو چیدم.
مامان سام
8 مهر 92 6:23
سلام مامانی مهربون.ایشاللا باسلامتی و شادی نیکان رو در آغوش میگیری
به ماکه سرنمیزنی همه پستهام رمزدارن ما چیکارکنیم خب ؟


ما کوچیک شما هم هستیم.نمی دونم کدوم مامان سامی.اگه سام کوچولویی که می دونی گرفتار چی بودم. اگه سام منصوری بازم شرمندام عزیزم در اولین فرصت میام پیشت.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد