نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

nikan

وقتی فهمیدم تو هستی...

1392/7/27 2:16
نویسنده :
428 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی فهمیدم که تو هستی، مثل یک قطره زندگی که از هیچ چکیده باشد!

سعی کن بفهمی، من از کسای دیگه نمی ترسم، کاری به کارشون ندارم!

حتی درد هم نمی تونه من و بترسونه، تموم ترس من از توست!

تویی که دست سرنوشت از هیچ جدات کرده و

به بطن من چسبوندت!

 همیشه منتظرت بودم و هیچ وقت آماده ی پذیرایی ازت رو نداشتم!

مدام این سوال ترسناک برام پیش می اومد که نکنه دلت نخواد به دنیا بیای و متولد بشی!

نکنه یه روز سرم هوار بزنی که کی گفته بود منُ و به دنیا بیاری

 زندگی یعنی خستگی! کوچولو!

زندگی یه جنگه که هر روز تکرار می شه و عوض شادی هاش –که تنها

قدِ یه پلک به هم زدن دووم دارن- باید بهای زیادی بدی

 چه جوری حدس بزنم دلت می خواد به سکوت برگردی یا نه!

با این همه حاضرم دار و ندارم رو بدم تا تو فقط با یه اشاره بهم کمک کنی

نمی دونم کار مادرم درست بوده یا نه، وقتی خوشحالم فکر می کنم کارش درست بوده و وقتی

غمگینم فکر می کنم اشتباه کرده.

ولی حتی وقتی خودمو بدبخت حس می کنم هم این آرزو رو ندارم که کاش

به دنیا نمی اومدم! هیچی بدتر از نبودن نیست....

 

{این مطلب از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اثر اوریانا فالاچی گرفته شده دوست

داشتم اینجا هم اونو به اشتراک بزارم }


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مانلی
29 مهر 92 15:01
زیبا بود ولی شما که تو شکمت نی نی داری نباید این چیزای غمناک را بخونی نی نیت اذیت میشه خانومی








مرسی عزیزم سعی میکنم غمگین نشم با خوندن این مطالب.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد