ورود نیکان به وبلاگ....
"به نام آفریننده فرشته زیبایم،نیکان"
وَ إِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ
لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ.
خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم
بگم دوست دارم
از تو چشمای من بخون که من تورو دارم
فقط تو رو دارم
بی تو کم میارم
نیبنم غم و اشک تو چشمات
نبینم داره می لرزه دستات
نبینم ترسو توی نفسهات
ببین دوست دارم
منم مثله تو با خودم تنهام
منم خستم از تموم دنیام
منم سخت می گذره همه شبهام
ببین دوست دارم
دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی
با من به دردای این دنیا می خندی
آروم می شم بگی از غمات دل کندی
بیا به هم بگیم دوست دارم
دوست دارم من اون چشمای قشنگتو
دارم واست می خونم این آهنگتو
هر چی می خوای بگو از دل تنگتو
بیا به هم بگیم دوست دارم...
آره دوست دارم...
اینم از عکس های شازده کوچولوی ما...
پشت در زایشگاه، فقط 4 ساعت از تولد دلبندم گذشته بود.ساعت 13:10 اولین ملاقات بابایی و نیکان
بهترین هدیه ای که می شد از خدا توی اون روز بزرگ گرفت
خدایا ازت ممنونیم (1392/8/7)سه شنبه
اولین نفر خاله آذر بغلت کرد....
بیچاره بعد از یه شب و روز سخت که پشت در زایشگاه بود حق داشت جزء اولین ها باشه عزیزم.
40 ساعت پس از تولد.اولین روز،ورود به خانه.این عکسو خاله فاطمه از نیکانم گرفت. مرسی خاله جون.خاله فاطمه هم جز اولین هاست بخاطر اینکه اولین هدیه رو نیکانم همون پشت در زایشگاه از خاله فاطمه وعمو مهرابش گرفت. بازم مرسی...
60ساعت پس از تولد دلبندمان....حدایا نمی دانم با چه زبانی،شکرت را بگویم.فقط این را می دانم که در مقابل این فرشته پاک،اگر تمام عمر هم به درگاهت سجده کنم بازهم،ناچیز وکم است...
خوب دوستهای مهربون از همتون ممنون وسپاس گذارم بخاطر اینکه توی دوران شیرین بارداری لحظه به لحظه با دلنوشته هاتون من و قاصدک را همراهی کردید. برگ جدیدی توی زندگی ما ورق خورد،خوشحال تر می شیم از این تاریخ به بعد من و قاصدک ونیکان را دنبال کنید.به زودی با یه عالمه حرفهای نگفته بر می گردم.
دوستون دارم.