با تشکر از کامنت زیبای فاطمه جون،دوست عزیزم....
مادرکه باشی،دیگه مال خودت نیستی...چون مادری.چون دیگه شدی همه کس 1کوچولو.مادرکه باشی،اولش اضطرابه ودلهره...هنوز گیجی...نمیدونی چی شده...یکی روبدنیا آوردی و اون با تمام وجودش،بهت احتیاج داره...اولش کمی دور وبرت هستند واین برات یه فرصته تا خودت روپیدا کنی.کم کم باید آماده بشی آماده برای مادر بودن ومادری کردن،آماده برای فداکاری وگذشت از خودت.هنوز نمیدونی مادر بودن خوبه یا بد؟به کوچولوت شیر میدی،نوازشش میکنی،بغلش میکنی...ولی بازم دلهره باهاته.سخته که یجا این همه مسئولیتو بتونی به دوش بگیری.یواش یواش دور و برت خلوت میشه.یه ترسی که حتی برای خودتم عجیبه،میاد سراغت.وقتی که برای اولین بار داری پوشک کوچولوتو عوض میکنی،میترسی...وقتی که باهم تنها هستین و اون گریه میکنه وهیچ طوری هم ساکت نمیشه،میترسی.یه وقتایی تو هم با اون هم صدا میشی وگریه میکنی.کم کم خدا بهت قدرت میده؛تو مادر شدی.پس قوی هم باید باشی.حالا دلهره میره کنار وتو آروم میشی وآرامش پیدا میکنی.از اون آرامش های مادرانه.آرامشی که با نگاه کردن به صورت مادرت پیدا میکردی...آرامشی که با نگاه کردن مادرت سر سجاده ی نماز بهت دست میداد...آرامشی که با گذاشتن سرت روی پای مادرت بهت دست میداد...از اون آرامش هایی که دوست داشتی زمان متوقف میشد وتو تا ابد تو اون حالت میموندی.این همه آرامش از کجا اومده؟مطمئنی خدا اونو توی قلبت جا داده تا آروم شی ومایه ی آرامش کوچولوت باشی...تا مادر باشی...تا باور کنی که همه ی دنیای کسی شدی...تا باور کنی که باید آغوشت مامنش باشه و قلبت،جایگاهش...خدا مهر اون کوچولو رو انقدرقشنگ، توی دلت جا میده،که تو به مادر بودنت افتخار میکنی...از حالا به بعد،شادیت،با خنده اونه و غمت با گریه اش.همه ی فکرت پیش اونه:سردش نباشه،گرمش نشه،گرسنه نمونه،مریض نشه...کم کم همه ی زندگیت،رنگ وبوی اونو به خودش میگیره.از هر10تا عکس گوشیت،9تاش عکس اونه؛ اولین خرید برای اونه،غذای گرم برای اونه...جای خوب برای اونه...خودتو به خاطرش فراموش میکنی...بزرگ ترین سختی ها رو به خاطر یه کوچولو،تحمل میکنی...اذیتت که میکنه،هیچ ناراحت نمیشی...این همه گذشت،برای خودتم عجیبه...عجیبه که دنیات،رنگ و بوعوض کرده. ولی خوب که با خودت فکر میکنی،میبینی همش برای اینه که مادر شدی... |
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی