4 ماهگی نیکان در نگاهی دیگر
به نام خالق نیکانم
پسر نازم باید ببخشد مامان که دیگه کمتر فرصت می کنم بیام و وبلاگتو به روز کنم.آخه دلبندم ،این روزها شما بیشتر به مامان احتیاج داری.
داری محیط اطرافتو می شناسی و نمی شه از شما غافل بود.
به هر حال قصور مامان و ببخش عزیزم .
چون دارم با تاخیر ،4ماه گی تو ثبت می کنم درست حضور ذهن ندارم.اما سعی می کنم حین گذاشتن عکسها به ذهنم فشار بیارم و از پیشرفت های چهارمین ماه زندگیت،برات بگم.
نیکان در 110 روزه گی یه روی شکم برگشت و دور خودش مثل ساعت چرخید(البته ناگفته نماند قبلا هم روی شکم بر می گشتی اما اتفاقی)از این تاریخ به اراده خودتون روی شکم بر می گشتی مادر
حرکاتت خیلی شیرین تر شده و دیگه معنی بازی کردن خوب یاد گرفتی(از بابایی می خوای که همش با شما بازی کنه،یکی از بازیهای مهیجی که دوست داری اینه که بابایی لبشو بزاره رو شکمت وبگه نیکان می خورمت و شما،غش غش بخندی)
نیکانم 3 ماه و 14 روزتون بود که من و شما برای اولین بار تنها با هم رفتیم بیرون(خونه خاله شیدا)
پسرم کارات هدف دار شده،خیلی قشنگ با دو تا دستهای کوچیکت صورت من وبابایی رو می گیری و لمس می کنی واز این حرکت لذت می بری دلبندم.
خونه خاله شیدا که بودیم مهرسا رو گرفته بودم روبروت ،کلی ذوق کردی و دستهای مهرسا رو می گرفتی و می خواستی بزاری دهنت.با پا درمیونی من و خاله شیدا از خوردن مهرسا منصرف شدی...
3 ماه و 29 روزت که بود برای اولین بار من ،شما رو به تنهایی حمام دادم و کلی ذوق کردم.(زیر دوش که رفتیم همچین دو دستی من و چسبیده بودی که مامان کیف کرده بود،مثل همیشه پسر خوبی بودی و اصلا بی قراری نکردی)
یه چیز دیگه که برای مامان خیلی جالبه اینکه وقتی از صدای بلندی می ترسی، خیلی بامزه دستاتو توی سینه جمع می کنی ولباستو سفت می چسبی و یه لرز کوچیکی بدنتو می گیره(قیافت خیلی دیدنی میشه مادر...)
بی قراریت برای لثه هات بیشتر شده و همش دوست داری یه چیزی بکشی به لثه هات و هیچ چیز مثل پتو وحولت و یا پارچه
آرومت نمی کنه،لثه گیر که بهت میدم یه خورده بعد حرصی میشی،الهی بمیرم برات مامان که داری اذیت می شی.بیرونم که میریم کلأ شال مامان توی دهنته.
ماشاالله خیلی باهوش و بازیگوشی.موقع شیر خوردن تا یکی حرف بزنه سریع بر می گردی ببینی کیه وچی داره می گه...
نیکان اولین مسافرت شما توی سن 3 ماه و14روزه گی به استان بوشهر بود عزیزم.
نیکانم در پایان 111 روزه گی شما ،بابایی بعد از 6 ماه رفت سر کار واین اتفاق مهمی بود که در زندگی ما رقم خورد دلبندم.
برای واکسن 4 ماهگی من به همراه مامان جون و شما،با ماشین بابا جون رفتیم بهداشت و بعد هم رفتیم خونه مامان جون اینا.خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی و تبم نکردی.
وزن شما در پایان 4 ماهگی 8kg
قدتون67cm
و دور سرتون42cm
خوب عزیز دلکم خوشحالم که روز به روز شاهد پیشرفتهای بیشتری از گل نازمم و خدا رو هزاران بار شاکرم بخاطر وجودت نازنین مادر.
اگه دوست دارین عکسهای 4 ماهگی نیکانم و ببینین...
دنبالم بیان ادامه مطلب
92 روزه گی
با خاله شیدا ومهرسا رفته بودیم دکتر.بخاطر خس خس سینت که خانم دکتر دارو داد وگفت آلرژیه .
خونه خاله آذر
98 روزه گی
از حمام اومده بودی بیرون.وقتی حمام میکنی خیلی خوردنی می شی مادر،عاشق دستهای توپلیتم
اولین هدیه والنتاین را از خاله فاطمه گرفتی عزیزم.یه عروسک زیبا با یه عالمه شکلات وکاکائو،که با اجازتون مامان همه رو نوش جان کرد.
110 روزه گی
بیدار که شدی دست و صورتت شستم، گذاشتمت روی تخت رفتم و برگشتم دیدم برگشتی رو شکمت و خیلی خوشحال و متعجب. 110 روزه بودی دلبندم
می خواستیم بریم دیدن هرمان.شما 3 ماه و 14روزتون بود
اینم آقا هرمان 4 بهمن ماه به دنیا اومده بود.آقا هرمان زمینی شدنت مبارک
اینم مهرسا خانم.ما باهم رفته بودیم دیدن هرمان
خاله ریحانه و هرمان،خاله شیدا و مهرسا ،من و آقا نیکان
اینم از عکسهای پایان 4 ماهگیت.
الهی فدای اون چهره معصوم وبانمکت بشم من.مامان جان عکسها زیاده و فرصت نمیکنم.ببخشید اگه عکسهاتو بدون ادیت کردن می زارم برات.صرفأ برای یادگاری عزیزم.بازم می گم دوست داریم به اندازه یه دنیا...