نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

nikan

سفر به شیمبار(سینزده به در...)

1393/3/1 4:52
نویسنده :
1,669 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان خوبم....

من اومدم تا براتون از یه تجربه جدیده دیگه بگم ...

سومین سفر من مربوط به 13،12 و 14 فرودین ماه بود دوستان،که این سفر تفریحی در اصل اولین 13 به در ما بود که کلی هم بهمون خوش گذشت...

ما فقط 5ماه و 5روزمون بود که سومین سفرمونم رفتیم...

یادتونه توی سفرنامه قبلی که براتون گفتم رفته بودم بوشهر...

ما از بوشهر که برگشتیم رفتیم خونه بابا جون که راهی مسجدسلیمان یکی از شهر های استان خوزستان بشیم.از اونجایی که بابایی پیش بینی بارون و هوای سردو کرده بود همه یه جورایی دودل بودند،که بریم یا نه....بالاخره دل زدیم به دریا و ساعت 7 خورده ای راه افتادیم به سمت مسجد سلیمان...

70 کیلومتر بالاتر از مسجد سلیمان یه جایی بود که بهش میگفتن شیمبار(شیرین بهار)از توابع شهرستان اندیکا.ما ساعت 3 صبح رسیدم اونجا و چیز زیادی ندیدیم،هواش خیلی باحال، یه نمه سرد بود اما نفس که می کشیدیم ریه هامون پر میشید از هوای لطیف و تمیز...

صبح که چشم باز کردیم با مناظری روبرو شدیم که تا حالا توی این عمر 6ماهمون ندیده بودیم...

عجب جای با صفایی بود...

ما که شمال نرفتیم هنوز اما میدیدم که بابایی و مامانی هی می گن وای چه باحاله هواش مثـل شماله...

ما که عاشق آب و هواهایی این جوری هستیم،یه نمه خنک،نم نم بارون،بوی سبزه و کلی ابر که از جلو چشمات رد میشن...

خلاصه که خیلی خوش گذشت و خیلی چیزها یاد گرفتیم...

حالا اگه دوست دارین بیان ادامه مطلب تا ما بین عکسها براتون از شیمبار بگم دوستان....

خوشتون اومد چه ادبیاتم قوی شده توی این چند ماهه مثل آدم بزرگها براتون صحبت میکنم،برین حالشو ببرین...

ما اینینم دیگه...نیکان پلو...

 

Avazak.ir Line13 تصاویر جداکننده متن (1)

چیه مگه خنده داره ...خوب هوا گفتم یه نمه سرد بود و چون قرار بود ما توی چادر بخوابیم مامانم ما رو حسابی پیچونده بود برا همین مثل نفت فروشها شدیم....

اگه میبینید دهنمون بازه داشتیم از هوای پاک استنشاق می کردیم...مگه چیه؟!خنده

اینم صبح که بیدار شدیم....هنوز بیرون ندیده بودیم که تو چه بهشتی هستیم..

اینم چادری که ما توش خوابیده بودیم...

بعله بالاخره مارو از چادر اوردن بیرون....

بارون شدید شد و ما رو تبعید کردن تو چادر...بعد از خوردن ناهار راه افتادیم سمت مسجد سلیمان...بارون شدید شد و دیگه نمیشد تو چادر خوابید 

به پشنهاد عمو مهراب رفتیم سمت روستای گلگیر 30 کیلومتر بالاتر از مسجد سلیمان...

عقب ماشین جا برامون درست کرده بودن و ما مشغول بازی...

هر از گاهی هم یه نگاه به بیرون مینداختیم...

چه بارونش تند شد...

پیچ جاده رو داشته باشین...

ابرها هم که هی باهامون بازی می کردن...

میومدن زیر پامون،بلای سرمون،یا از جلو چشامون هی رد میشدن...

اینم روستای گلگیر...

واقعا که روستهای قشنگی بود چه منظره هایی که اطرافش نداشت...

شب سینزده به در رسیدم خونه یکی از آشناهای عمو مهراب که یه خونه روستایی باحال بزرگ داشتن برا تعطیلاتشون...

شب یه خواب خوب و راحت داشتیم و صبح بازم شال و کلاه کردیم و زدیم به دشت...

این عکسها همه در خونه روستایی گرفتیم...

به این می گفتن تراکتور....

چیز جالبی بود...سوارش شدیم ببینیم چه جوریه...

اینجا هم بهش می گفتن دشت شقایق...

ما که کلی خشمون اومد....

یه عالمه گل داشت...

گل شقایق وگل بابونه...

ما هم دوست داشتیم یه ذره از این گلا بخوریم،مگه مامانمون میذاشت...

بین خودمون باشه یه ذره مزه کردم...زیاد خوشمزه نیود،فقط قشنگ بودن...

اینم بابایی که چه باحسرت نگاه این شقایق وحشی می کرد،فکر کنم اونم مثل من دلش می خواسته یه ذره مزه کنه...

نخور بابایی ،من خوردم زیاد خوشمزه نبود...

بعد از دشت شقایق بعد از کلی بازی وتیر اندازی ...رفتیم چشمه های آب های گوگردی که می گفتن خاصیت درمانی هم داره...

خیلی جالب بود که آب گرم از چشمه ها میجوشید و کنارش رود خونه آب سرد  هم رد میشد...

اینجا هم همه رفتن تو آب  وکلی بازی کردن....فقط چون بارون زده بود آب رود خونش گل آلود بود...

 

ما رو که نذاشتن بریم تو آب،برامون سایه بون درست کردن وما یه چرت خوابیدیم...

بعد هم رفتیم مرغداری همون جا نهارمونو خوردیم و راه افتادیم به سمت آبادان...

دبلنا هم بازی کردیم....ولی ما هیجی نبردیم...

همشو پسر میزبان برد....

اینم تو جاده موقع رفت به روستا گلگیر گرفتیم...

اینم از سفر ما به شیرن بهار و روستای گلگیر...

سفر مختصر و مفیدی بود کلی چیزهای قشنگ،قشنگ دیدیم و مهمتر از همه با طبیعت بیشتر آشنا شدیم و به مامانی و بابایی ثابت کردیم که بچه خوش سفری هستیم و عاشق دشت،سبزه،بارون بهار،طبیعت بکریم....

امیدوارم شماهاهم خوشتون اومده باشه...

بهترین فصل برای سفر به این ماکانها همون حوالی عید...برید و از طبیعت لذت ببرید دوستان خوبم...

003_flowerswing_thanks4.gif

 

پسندها (5)

نظرات (3)

مامان النازي
26 خرداد 93 15:28
هميشه به مسافرت و گردش اقا نيكان واسه خودش يه ايرانگرد شده چه جاي قشنگي ماماني چقدر دشت شقايقش زيباست هميشه شادو خوش باشيد اگه ما هي ميريم شمال و شما دورين شما هم ميرين اين جاهاي خوشگل كه ما تا خالا نديدم اين به اون در

پاسخ
ای بابا خاله جون شمال کجا واین جا کجا...
آجی محمدمهدی
3 تیر 93 16:54
عزیزم جای خیلی باصفایی رفتین.همیشه به گردش وسفر وخوش باشین.

پاسخ
جای شما سبز...مرسی دوست خوبم از حضور گرمت...
فروغ
11 تیر 93 1:12
چه جای قشنگی.همیشه به گردش باشید انشاالله

پاسخ
جای شما سبز بود فروغ جان.... انشالله سال دیگه عید تشریف بیارید با هم بریم...جای با حال و رویایی بود...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد