دومین شکوفه هم نمایان شد...
"به نام خدای خوبیها"
عزیز دلکم امشب شاهد جونه زدن دومین دندونت بودم .....
دومین دندونت در 7 ماه و بیست وشش روزه گی جونه زد ....
خدا رو شاکرم که پسر مامان داره یواش یواش بزرگ میشه و قد کشیدنشو با تمام وجودم حس میکنم...
پسرکم هر چند شیطونیات زیاد شده و ومامانی رو همه جوره به خدمت گرفتی عزیزم ،ولی عاشق شیطونیاتم و لبریزم از شادی وقتی صدای خندت توی خونه طنین انداز میشه ...
مادر به قربون اون دندونت برم که یه دونش کامل مشخص شده و وقتی لپ مامان می بوسی عشق می کنم برخورد دندونت و با لپم حس میکنم ...
این روزها کار مامان از صبح تا شب شده مراقبت از این وروجک که چهار دست و پا میره و هی دستشو به این و اون ور میگیره که پا بشه بایسته...
آخی عزیز دلم چقدر این روزها رو دوست دارم وبا اینکه خیلی خسته میشم و دنبالت میدوم دلم نمیاد این روزها تند بگذره...
وروجک من امشب ساعت 21.30 بود داشتیم با بابایی کشتی می گرفتیم و بازی می کردیم و که یه دفعه مامانی دید آقا نیکان دومین مرواریدشم جونه زده کلی جیغ ،بوس وقربون صدقه..
بابایی می خواست بره حمام تا صدا آب شنیدی مثل قرقی خودتو رسوندی به حمام و رفتی داخل .....کف حمام خیس بود و هی لیز می خوردی اما دست از تلاش برنمی داشتی (عاشق تلاش کردنتم وقتی می خوای به چیزی برسی...)تا خودتو رسوندی به تشت و بابای شما رو گذاشت توی تشت وبا اینکه دیروز حمام بودی یه بار دیگه با بابایی رفتی حمام...عاشق آب بازی هستی عزیزم....اگه دو روزم توی تشت آب باشی صدات در نمیاد...
از حموم که اومدی بیرون این چند تا عکسو ازت گرفتم عزیزم.که برات میزارم اینجا...
امروز با آقا اوستا پسر همسایه جدیدمون هم آشنا شدی...
اوستا 1 ساله شد امروز...امیدوارم همبازی خوبی برای کودکیت باشه عزیزم...
پسر گلم دیروز متوجه شدم علاوه بر بشکن وسرسری که چند هفته ای بود انجام میدادی تا یه آهنگ ریتمش یه ریزه شاد میشه نی نای نای هم میکنی....الهی فدای اون نی نای نای کردنت بشم من...همچین قر میدی که آدم دل ضعفه میگیره...اما متاسفانه هنوز نتونستم فیلم و عکشو برات ثبت کنم...تا دوربین میبینی کلا یادت میره داشتی چکار می کردی....
دنبالم بیاین
بعله اینم از مرواریدهای آقا نیکان ما...
ای جانم به این خند هات که دل آدمو قلقلی میده...
توی چه فکر هستی گل پسر...؟!!!
خودشو لوس میکنه برا بابایش...
برق شیطنت توی چشمای وروجک...
تصمیمتو گرفتی...
مامان جان آخه به اینها چکار داری شما...
ببخشید اگه یه زره این عکسها صحنه داره...
و
این داستان هر روزه ماست با آقا نیکان...
یادتونه دوستان قبلنا عکس از خونه گذاشته بودم همه چیز مرتب و سر جاش بود ،اما الان اصلا نظم وترتیب توی خونه ما معنی نداره کلا همه چیز کن فیکونه...همه چی داغونه...من و بابایشم چهار چشمی مواظبیم که فقظ خدایی نکرده زمین نخوره یه طوریش بشه...الان دیگه اصلا فرصت جمع و جور کردن خونه رو بهمون نمیده آقا نیکان...
فدای سرش پسرم شاد باشه دنیا ماله ماست...دیگه هیچی نمی خوایم....(حالا بین خودمون بمونه که خونه ریخت و پاش رو مخمه...)
دوست داریم عزیزم