نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

nikan

خرید برای وروجک

  کنار آشیاته ات من آشیانه می کنم فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم یکی سوال می کند به خاطر چه زنده ای؟ و من برای زندگی تورا بهانه می کنم دیروز بعد از ظهر از بوشهر بسمت آبادان حرکت کردیم.قرار بود سر راه بریم بندر گناوه و وسایل مورد نیازتو از اونجا خرید کنیم.تا رسیدیم ساعت 8.30 بود.یه خورده برای بازار رفتن دیر بود.تو راه با مامان جون ارسام هماهنگ کرده بودیم که سر راه بریم دنبالش تا ما رو مستقیم ببره سیسمونی فروشی که توی اتلاف وقت جلو گیری کرده باشیم. اما از اونجای که بابا بزرگم همراهمون بود و یه زره برای رسیدن به خونه عجله داشت نشد سر حوصله خرید کنیم.یه سری وسایلتو گرفتم.البته تا اونجایکه ذه...
31 خرداد 1392

دیدار نی نی گل و قاصدک (سونوی دوم)

امروز بالاخره قاصدک روی گل پسرشو دید. صبح ساعت 10 ده کم بود که عمه مهناز بابایی رو صدا کرد که بریم سونو گرافی.از اونجایی که ساعت 6 صبح خوابیده بودیم،خیلی خوابم می اومد .گفتم نمی شه عصر بریم.باهام دعوا کردن که تنبل بازی در نیار. قاصدک گفت پاشو بریم برگشتیم بگیر بخواب. آخه می ترسید عصر عمو مهران اینا زود بخوان برن ونتونه روی گل شما رو ببینه. آخه قرار بود با اونا بره آبادان و2 روز دیگه برگرده. به هر سختی که بود از جا بلند شدم.با عمه مهناز وبابایی راهی مطب دکتر امیرانی شدیم. از خونه که می خواستیم بریم بیرون من تاریخ سونو رو دستکاری کردم. یکی شو که متخصص نوشته بود مال یه ماه پیش بود.اونی هم که ماما نوشته بود مال 10 روز پیش بود.92...
23 خرداد 1392

یه خواب شیرین

سلام قند عسل. بالاخره قدم رنجه کردی وتشریف اوردی به خواب مامان.اونم 2 روز پشت سر هم.ظهر وقتی می خوابم عصرش با رویای شیرین تو بیدار می شم. دیروز خواب دیدم 7ماهه به دنیا اومدی و 2 روز بود شیر نخورده بودی ومنم کلی نگران ولی تو آروم تو بغلم خوابیده بودی.نمی دونی تو آغوش گرفتنت حتی توی خواب چه حس خوب و شرینی داشت. امروزم خواب دیدم اصفهان بودیم خونه خاله آهو جان ومن می خواستم پمپرزتو عوض کنم.می ترسیدم از دستم سر بخوری زیر روشویی می خواستم بشورمت.اونم قشنگ بود. خلاصه که دیدمت مثل همه بچه ها پاک و معصوم بودی،آروم وصبور... پنجشنبه با بابای رفتیم بازار تو ماشین بابای آهنگی که با حس تو گوش کرده بود برام گذاشت گوش کنم.آهنگ پنجره معی...
21 خرداد 1392

یه اتفاق شیرین....

"بنام و بیادش"   سلام عزیز دل مامان . الهی که من فدات شم که امروز بالاخره تکون خوردی ومامانی وجودت و با تمام وجودش حس کرد. خیلی انتظار این لحظه های شیرین و می کشیدم.دیگه کم کم داشتم نگران می شدم وروجک. مخصوصأ وقتی ازم می پرسیدن تکون نخورده هنوز!!!!! همش با شرمنده گی می گفتم خوب چیکار کنم نی نی مون دوست داره همش بخوابه. عمه شهناز هر وقت تماس می گرفت وحالتو می پرسید می گفت عزیز عمه تکون نمی خوره؟می گفتم نه. ولی عمه،! قول داده اومدخونتون حتمأ برای شما تکون تکون بخوره. و خوشحالم که منو رو سفید کردی بخاطر قولی که از طرف تو داده بودم به عمه جون. چون دقیقأ امروز که خونه عمه جان بودیم شما گل پسرم اعلام آماد...
21 خرداد 1392

نامه ای به نوزادم

سلام به تو فرشته معصوم خداوند:   سلام به تويى كه هنوز به دنيا نيامده دل مارا پراز شادى كرده اى و چقدر انتظار آمدنت را مى كشيم. آمدنى كه شايد زياد به نفعت نباشد. عزيزكم اين روزها كه كم كم دارى كامل مى شوى تا آنقدر قدرتمند شوى كه روزى نام انسان را بر تو بگذارند را قدر بدان شايد سالها بعد كه اين نامه را مى خوانى و براى خودت مردى شده اى هرگز اين روزها را به ياد نياورى اما من برايت ثبتش مى كنم تا بدانى كه قبل از آمدنت چقدر شور و شعف در دل همگان بود. پسركم مادرت لحظه شمارى مى كند با تمام وجودش مادر بودن را حس مى كند هر حركت تو هر صداى قلب تو وهر چيزى كه تو را به يادش بياورد برايش از همه دنيا مهمتر است.دوستت د...
12 خرداد 1392

باز کن چشمت را

  باز کن پنجره را و به مهتاب بگو صفحه یه ذهن کبوتر آبیست خواب گل مهتابیست ای نهایت در تو ابدیت در تو ای همیشه با من تا همیشه بودن باز کن چشمت را تا که گل باز شود قصه زندگی آغاز شود تا که از پنجره ی چشمانت عشق آغاز شود تا دلم باز شود......... دلم اینجا تنگ است دلم اینجا سرد است فصلها بی معنی آسمان بی رنگ است سرد سرد است اینجا باز کن پنجره را !! باز کن چشمت را گرم کن جان مرا ای همیشه ابی ای همیشه دریا ای تمام خورشید ای همیشه گرما سرد سرد است اینجا باز کن پنجره را !! ای همیشه روشن باز کن چشم من ...
22 ارديبهشت 1392

دلواپسی

سلام نیکان مامان. همه چی خوبه خداراشکر،فقط مامانی !چرا اینقدر تنبلی؟امروز 16هفته و2روزته ولی هنوز تکوناتو من احساس نکردم.یکم ورجه وورجه کن تا مامانی بفهمه که بزرگ شدی وجات راحته. امروز 3ماه 9روزته .کاش این 6ماه باقی مونده زودتر بگذره تا مامانی بتونه زودتر صورت ماهتو ببینه. توی این چندروز اتفاق های زیادی افتاده.اینکه فهمیدم تیروئیدم کمکاره و امکان داره برای تو خطرناک باشه.دیروز رفتم دکتر و برام دارو نوشت.از دیروز دارم میخورم.خدا کنه تاثیر مثبت داشته باشه.دوباره شنبه آزمایش تیروئید دارم.انشا الله که مشکل برطرف شده باشه.دیگه اینکه رفتم پیش دکتر باغبان و یه آزمایش نوشت که از سلامت تو اطمینان کامل پیدا کنه.من که مطمئنم تو کاملا" سرحالی.اما خو...
19 ارديبهشت 1392

بهترین هدیه برای روز مادر

««بنام خدای مهر»» سلام عزیز دل مامان. قربون پسر گلم برم که حالت خوبه خوبه... . امروز روز مادر ومن از طرف تو بهترین هدیه را گرفتم .نمیدونی چقدر خوشحالم.هرچی بگم کمه.بلاخره امروز خبر سلامتیت بهم رسید .میدونستم که تو این روز خوشحالم میکنی.از خدا هم تشکر میکنم بخاطر این خبر خوب در این روز مهم. دیروز صبح بابایی بیدارم کرد که بریم آزمایش بدیم .آخه غده تیروئیدم کمکاره.ومن ونگران کرده.مخصوصا" که دیروز بابایی از طریق اینترنت مطالبی خونده بود .ظهر زنگ زد واومد دنبالم که بریم دکتر .اول رفتیم شبکه بهداشت که خانم ویسیان نبودند.گفتند فردا بیاین.اومدیم مرکز اصلی پیش آقای افتخاری.برای اینکه ببینیم جواب آزمایش pndدوم از اهواز...
11 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد