نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

nikan

عکس های یازده ماهگی نیکان در آتلیه

  سلام به همه دوستان و همراهان همیشگی... بازم آمدیم باکلی تاخیر...امروز چهارده ماهگی نیکانم تمام شد و ما تازه داریم عکسهای یازده ماهگی شو ثبت می کنیم.... کلی حرف نگفنه داریم و کلی پست عقب افتاده... چکار میشه کرد... جز عذر خواهی ...عکسهای آتلیه رو می زاریم تا تو پست بعدی یازده ماهگیشو براش به یادگار بنویسم شرمندتم مامانی... برای دیدن عکسها بیاین ادامه مطلب... اینم وروجک مامان ببینین چه جوری خودش گیر داده تو این تورها... نیکان: وایسا مهرسا من این تور ها رو درست کنم اول....
8 دی 1393

هشتمین مروارید نیکان

نیکانم: امشب هشتمین دندونتم در سن یک سال و یک ماه و سینزده روزهگی جونه زد... ماجرا از این قرار بود که شما گل پسر بازم سه چهار روزی بود،بد غذا شده بودی واین بار بر خلاف دفعه های قبل مامان زیاد اصرار به غذا خوردن شما نکرد،چون می دونستم بی فایده اس. البته ظهر ناهار شما رو برداشتم وبردم پایین ساخنمان بلکه تو هوای آزاد اشتاء گل پسر باز بشه اما هیچ فایده ای نداشت و تا دلت بخواد آتیش سوزوندی و شیطنت کردی و کلی خاک بازی و پنجری ماشینهای پارک شده دم ساختمان و دکی بازی با گربه ها.... اوستا پسر همسایه هم که چند ماهی از شما بزرگتر هم با پرستارش اومده بود بیرون هوا خوری که شما خیلی بامزه رفتی طرفش و سعی می کرد...
20 آذر 1393

سینزده ماهگی نیکان...

سلام پسر یک ساله من،عزیز دلم،نور چشمم: یک سال و 21 روز از عمر شیرینت می گذرد دلبندم.امروز هشتمین سالگرد روزیه که بابایی از مامان خواستگاری کرد. توی پارک شهرداری ساعت هشت شب،پیتزا خورشید. رفتیم و کلی با هم صحبت کردیم و از آینده گفتیم،آینده ای که تو را برای ما رقم زد. عشقی که ثمره شیرینش تو شدی عزیز دلم.بهترین هدیه ای که ار خدای مهربون گرفتیم... روزهایمان یکی پس از دیگری دارد سپری می شود و تو روز به روز بزرگتر... امید دلم،قشنگ شیرینم،نمی دانم این لحظه های ناب را چگونه به قلم تصویر برایت ثبت کنم. شیرینی چون عسل،آرامش دلی و نور دیدگانی. امید فرداهایمان هستی پسرک ناز قشنگم. ...
28 آبان 1393

شاهزاده پرنس ما یک ساله شد...."لمس بودنت مبارک"

"به نام آفریننده نیکان "   به یمن آمدنت هزاران ستاره در آسمان دلم خندید تنها برای تو که و اولین و آخرین حکایت بی انتهای عشق هستی...     یک سال است که دم به دم، چشم به لحظه هایت دو خته ایم.... و نفس به نفس گوش،به نفس هایت داده ایم... و چه عاشقانه زندگی کرده ایم... عزیزدلم امروز در آخرین روزهای اولین سالگرد زندگیت یک بهار ، یک تابستان ، یک پائیز و یک زمستان را لحظه به لحظه دیدی ... زندگی کردی از این پس ... همه چیز جهان تکراریست همه چیز جز ... مهربانی  ساده باش  اما ساده قضاوت ن...
7 آبان 1393

7مین مروارید و جشن تولد طاها

  سلام و صد سلام به گل پسر قند عسل خودم... الهی مامان دور چشمات بگرده عزیز دلم... امشب هفتمین مرواریدتم جونه زد... مبارک باشه مامان جان.... پسر نازم امشب جشن تولد یک سالگی محمد طاها بود و ما به همراه شما گل پسرم رفتیم به این جشن تولد... انشالله که صد بیست سال زندگی شاد وخرمی در کنار بابا و مامانش داشته باشه.... همین جا جشن تولدشو یه بار دیگه بهش تبریک می گیم و ازش تشکر می کنیم به خاطر اینکه جشن تولدشو به خاطر اینکه با جشن شما تداخل داشت یه روز زودتر برگزار کرد.... آخه جشن تولد شما هفتم آبان ماه بود و به خاطر محرم مجبور شدیم پنج روز زودتر بگیریم و دقیقا روز جشن تولد ...
1 آبان 1393

6 مین مروارید پسرم

 خدا ی خوبم شکرت  یه دونه دیگه از مرواریدهای پسرم نمایان شد         بعله 6 مین دندون پسرم در سن یازده ماه و 18 روزه گی جونه زد. ماجرا از این قرار بود که جمعه شب برنامه پارک داشتیم با خانواده عمو مهران وعمو مهدی و بابابزرگ،گه شام بردیم بیرون بخوریم. جمعه شب توی پارک معلم بودیم مادر جان نشسته بودیم  دور هم ... مامان از اونجایی که شما دو روزی بود بد غذا شده بودی،لثه هاتو چک کردم... دیدم بععععلللله یه دندون دیگه پسرم چونه زده....خدا جونم شکر وسپاس فراوان بخاطر وجود نیکانم،سلامتیش و همه...
26 مهر 1393

اولین گام های استوار پسرکم....

کودک دلبندم چیزی تا پایان یک ساگی ات نمانده.... روزهای خوب یکی پس از دیگری گذشت و به خاطره تبدیل شد... روزهایی که هیچ وقت تکرار نمی شود... همه اولین هایت برایم شیرین چون عسل بود... اولین گریه... اولین خنده... اولین دندان... و  اولین قدم... دیشب تلاشت برای برداشتن اولین قدمهایت دیدنی بود وستودنی.... ساعت یک بامداد روز شنبه  وقتی با تمام توان روی پاهایت میاستادی و سعی بر قدم برداشتن می کردی  من و بابایی از شادی در پوست خود نمی گنجیدیم... و این لحظه های قشنگ قدم برداشتن هایت را در قاب زمان ثبت می کردیم و کلی ذوق و هیجان همراه با تشویق... و شما همچنان از...
19 مهر 1393

5 مروارید پسرم جونه زد

"به نام خدای خوب مهربون"   بعله یه دونه دیگه از مرواریدهای آقا نیکان امروز جونه زد.... مبارکت باشه عزیز دلم.... ماجرا از این قرار بود،رفتیم خیاطی تا لباس تولد آقا نیکان و پرو کنیم.با خاله فاطمه  و بابایی اول رفتیم بازار وبعد رفتیم خیاطی.نیکان برای پرو خیلی بیقراری کرد و کلا خوش اخلاق نبود.هم خوابش می اومد،هم خسته بود و هم گرسنه... آخه چند روزی بود که بد غذا شده بود... شام بیرون خوردیم نیکانم یه ذره همبر ذغالی خورد.البته قبلش با خالش کلی سیب زمینی سرخ کرده خوردن،اینقد بامزه چنگال میزد تو سیب زمینی ها که دل آدم ضعف می رفت براش(کلی عکس گرفتم ازش که متاسفانه همش پاک شد)شب...
10 مهر 1393

11 مین ماه، از فرود یک فرشته ...

  صدای یک پرواز...   فرود یک فرشته...   آغاز یک معراج...   شروع یک زندگی...   و این گونه ماه گردی دیگر،از عمر تو آغاز می شود...   بهترین آهنگ زندگی ما،تپش قلب توست...   و قشنگ ترین روز،روز شکفتنت...   7 هر ماه برای ما هزاران شهاب آرزو به زمین میاید...   نگاهت را قاب میگیریم ...   و در پس آن لبخند که به ما شور ونشاط زندگی می بخشد...   خدا را شکر می گوییم...   30 روز مانده به اولین سالگرد آغازت...   ثانیه ها را می شماریم ...
7 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد