نیکان به سفر می رود...(بوشهر)
سلام به همگی... من اومدم باز....ببخشید با تأخیر اومدم....آخه خیلی خیلی سرم شلوغ، پلوغ بود...بابا این دنیای شما آدم بزرگها عجب دنیای پیچیده و رنگارنگیه،کلی چیز ،میز داره که آدم باید،یاد بگیره...حسابی سرم ،گرم شده...هنوز یادم نرفته که قول داده بودم از احوالاتم تو خونه جدیدم براتون بگم...میام و می گم،قول میدم... اما خدایش فرصت نکردم...آخه هر روز یه چیز جدید کشف می کنم واین زرق برق دنیا چشمامو گرفته...خوب دوستان سخن کوتاه کنم و برم سر اصل مطلب... جونم براتون بگه...(بعله می بینید که یاد گرفتم به زبون آدم بزرگها حرف بزنم)ما اینیم دیگه... من به همراه بابایی و مامانی اولین مسافرت سه نفره خودمونو آغاز کردیم و کلی چیزهای جدید دیدم و...