نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

nikan

12مین ماه با نیکان...

وروجک من: 12 ماه با هم بودنمان در پستوی زمان به یادگار می ماند و این جا با تمام عشق این روزگار شیرین را برات به قلم می کشم تا مرورش آرامشی باشد بر روح جانمان و شیرینیش لبخند بنشاند بر کاممان. روزگارت پر از خنده و آرامش نیکانم.   برای پرو لباس تولدت رفته بودیم خونه خاله مریم برای خرید تولد رفته بودیم پلاسکو مرکزی و شما اصرار داشتی بشینی توی این سبد های خرید... جات که راحت نبود غر میزدی...خوب چیکار کنم مامان جان درگیری با بادکنک... همچین با حرص این بادکنک بی...
22 بهمن 1393

یازده ماهگی نیکان از دریچه دوربین...

"به نام خالق زیباییها" آرام جان مادر: با کلی تاخیر اومدم تا برات از  یازده ماهگیت بگم.... یازده ماهگی که وقتی ، به عکسهات نگاه میکنم بغض گلمو میگیره و حلقه اشک تو چشمام میشینه... شیرینم این روزها چقدر با عجله دارند می گذرند... نمی دونم این همه شتاب گذر زمان برای چیه چقدر سریع داری بزرگ میشی...دارم تمام سعی خودمو می کنم که  ازلحظه لحظه هات سیراب بشم... اما می دونم دلتنگ این روزها و شیرین کاریهات میشم... بازم مثل همیشه میریم سراغ دل نوشته هامون تا بگم برات چه شیرین عسلی بودی تو یازده ماهگیت... البته اینم برات بگم مادر جان که از وقتی دم در اودری ...
26 دی 1393

شیطنت های وروجک 7 ماه ه من....

بعله عزیزم هر چی شما گل پسرم بزرگتر میشی زحمتت بیشتر و شیطونی یاتم زیادتر میشه... کاراتم خطرناک تره مامانی... روزی چند دفعه تن و بدنمو می لرزونی مادر جان... فدای سرت هر چی که خراب میشه خودت بلا ملا سرت نیاد...که مامانی طاقت نداره... کارات هم شیرین و هم گریه داره... الهی دور اون چشمات بگردم که شیطنت ازش میباره... عاشق نگاه های چپکیتم عزیزم. اینجا هم هنوز کامل نمی تونستی گاگله کنی،روی شکم می پریدی،مهمان داشتیم،شما سه سوته خودتو رسوندید به میز ودستمال تو سینی رو کشیدی سمت خودتت خدا رحمت کرد اگه من اونجا نبودم سینی بر می گشت روت مادر....
12 تير 1393

دومین شکوفه هم نمایان شد...

  "به نام خدای خوبیها"  عزیز دلکم امشب شاهد جونه زدن دومین دندونت بودم  ..... دومین دندونت در 7 ماه و بیست وشش روزه گی جونه زد .... خدا رو شاکرم که پسر مامان داره یواش یواش بزرگ میشه و قد کشیدنشو با تمام وجودم حس میکنم... پسرکم هر چند شیطونیات زیاد شده و ومامانی رو همه جوره به خدمت گرفتی عزیزم ،ولی عاشق شیطونیاتم و لبریزم از شادی وقتی صدای خندت توی خونه طنین انداز میشه ... مادر به قربون اون دندونت برم که یه دونش کامل مشخص شده و وقتی لپ مامان می بوسی عشق می کنم برخورد دندونت و با لپم حس میکنم ... این روزها کار مامان از صبح تا شب شده مراقبت از ا...
4 تير 1393

وروجک 5 ماه من... و شیطونیاش

سلام دلبند مامان الهی که من دور شما یکی یه دونه خودم بگردم ،که شیطونیات شروع شده ... مامان جان از امروز تصمیم گرفتم به علت حجم بالای کار و فرصت کمم خاطراتتو روزانه برات بنویسم... آخه وقتی جمع میشه روی هم کمتر فرصت می کنم بشینم خاطراتتو دسته بندی کنم و اونها رو برات ثبت کنم... خوب شیرنم به اوج لذتهای مادرونگی داری منو نزدیک می کنی...هر چقدر از شیرین کاریات بگم کمه... از 93/01/7 شروع کردی به سینه خیز رفتن... اما عزیزم بیشتر دنده عقب میری تا دنده جلو.... الهی مادر دور شما بگرده عسلم...    این عکسها همه مال فروردین ماه عزیزم.  ...
31 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد