نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

nikan

7مین مروارید و جشن تولد طاها

  سلام و صد سلام به گل پسر قند عسل خودم... الهی مامان دور چشمات بگرده عزیز دلم... امشب هفتمین مرواریدتم جونه زد... مبارک باشه مامان جان.... پسر نازم امشب جشن تولد یک سالگی محمد طاها بود و ما به همراه شما گل پسرم رفتیم به این جشن تولد... انشالله که صد بیست سال زندگی شاد وخرمی در کنار بابا و مامانش داشته باشه.... همین جا جشن تولدشو یه بار دیگه بهش تبریک می گیم و ازش تشکر می کنیم به خاطر اینکه جشن تولدشو به خاطر اینکه با جشن شما تداخل داشت یه روز زودتر برگزار کرد.... آخه جشن تولد شما هفتم آبان ماه بود و به خاطر محرم مجبور شدیم پنج روز زودتر بگیریم و دقیقا روز جشن تولد ...
1 آبان 1393

6 مین مروارید پسرم

 خدا ی خوبم شکرت  یه دونه دیگه از مرواریدهای پسرم نمایان شد         بعله 6 مین دندون پسرم در سن یازده ماه و 18 روزه گی جونه زد. ماجرا از این قرار بود که جمعه شب برنامه پارک داشتیم با خانواده عمو مهران وعمو مهدی و بابابزرگ،گه شام بردیم بیرون بخوریم. جمعه شب توی پارک معلم بودیم مادر جان نشسته بودیم  دور هم ... مامان از اونجایی که شما دو روزی بود بد غذا شده بودی،لثه هاتو چک کردم... دیدم بععععلللله یه دندون دیگه پسرم چونه زده....خدا جونم شکر وسپاس فراوان بخاطر وجود نیکانم،سلامتیش و همه...
26 مهر 1393

نیکان داره یه دندون....

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم  صاحب مروارید شدم  یواش یواش و بیصدا  شدم جز کباب خورا....     الهی من فدای این گل پسر، بشم من..... نیکان جان روئیدن اولین مرواریدت مبارک باشه مادری... قربون اون صورت مثل ماهت بشم من ،که دلم برای این خندهای بدون دندونت تنگ میشه.... عاشق خندهای بدون دندونت بودم مامان جان... مخصوصأ که این چند وقت اخیر یاد گرفته بودی خودتو برا مامانی موش می کردی و لثه هاتو روی هم فشار می دادی و چشاتو ریز می کردی به مامان لبخند میزدی و دل مامانی هم ضعف می رفت از این اداهای بامزه و شیرین شما.... امشب ساعت...
23 خرداد 1393

نامه ای به نوزادم

سلام به تو فرشته معصوم خداوند:   سلام به تويى كه هنوز به دنيا نيامده دل مارا پراز شادى كرده اى و چقدر انتظار آمدنت را مى كشيم. آمدنى كه شايد زياد به نفعت نباشد. عزيزكم اين روزها كه كم كم دارى كامل مى شوى تا آنقدر قدرتمند شوى كه روزى نام انسان را بر تو بگذارند را قدر بدان شايد سالها بعد كه اين نامه را مى خوانى و براى خودت مردى شده اى هرگز اين روزها را به ياد نياورى اما من برايت ثبتش مى كنم تا بدانى كه قبل از آمدنت چقدر شور و شعف در دل همگان بود. پسركم مادرت لحظه شمارى مى كند با تمام وجودش مادر بودن را حس مى كند هر حركت تو هر صداى قلب تو وهر چيزى كه تو را به يادش بياورد برايش از همه دنيا مهمتر است.دوستت د...
12 خرداد 1392

دلواپسی قاصدک....

سلام دلبندم. یه روز دیگه سپری شده و تو بچه خوبی هستی منو زیاد اذیت نمیکنی. بابا قاصدک همش میگه:چرا ویار نداری،چرا چیزی دلت نمی خواد،چرا حالت تهوع نداری......؟؟؟!!! منم گفتم خوب مگه بده!؟نمیدونه شما نی نی خوبی هستی مامانو اذیت نمی کنی. خدا کنه تا آخرش همینجوری باشی. دلبندم دیشب برات یه لباس قشنگ خریدیم.  کلی ذوقشو کردیم همه لباساش قشنگ بود،دوست داشتم همه رو برات بخرم اما خوب بابایی،طبق فرمول هیشگی آینده نگریش نذاشت. گفت: هنوز زوده بزار تا وقتش بشه.خوب راست میگه ،اما من میدونم تو حالت خوبه.اما بابایی همش استرس داره که مبادا تو حالت خوب نباشه. نمیدونم شبا که می خوای بخوابی گرمای دستای نوازشگرشو حس می کنی یا نه؟ دیشب ...
14 اسفند 1391

یه احساس شیرین ** جواب آزمایش**

سلام دلبندم. از دیروز برات بگم.ساعت 2:45دقیقه بود که یه sms از بابایی اومد.  فکر کردم جواب آزمایشو گرفته   .اما وقتی پیامشو خوندم دیدم نوشته من دیرتر میام.جواب آزمایشو سر راه برگشت از کار میگیرم. .یه خورده ضد حال بود.دوست داشتم زودتر باخبر بشم که تو تو دلم هستی یا نه.هرچند دلم گواهی بودن تو رو میداد.اما میخواستم مطمئن بشم. دلشوره  نداشتم فقط نگران برخورد قاصدک بودم.تا ساعت 4 ناهار نخوردم. یه خورده دمپخت کشیدم وخوردم.رفتم یه چرتی بخوابم .ساعت 5 بود که بابا بزرگ (بابای قاصدک) زنگ زد.نگران قاصدک بود. که چرا دیرکرده.دوباره سعی کردم بخوابم.زمان کند سپری میشد.ساعت 5:30 بود که با صدای درب بیدار شدم.خودم و زدم بخواب،قاصدک ی...
13 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد