یه احساس شیرین ** جواب آزمایش**
سلام دلبندم.
از دیروز برات بگم.ساعت 2:45دقیقه بود که یه sms از بابایی اومد. فکر کردم جواب آزمایشو گرفته .اما وقتی پیامشو خوندم دیدم نوشته من دیرتر میام.جواب آزمایشو سر راه برگشت از کار میگیرم..یه خورده ضد حال بود.دوست داشتم زودتر باخبر بشم که تو تو دلم هستی یا نه.هرچند دلم گواهی بودن تو رو میداد.اما میخواستم مطمئن بشم. دلشوره نداشتم فقط نگران برخورد قاصدک بودم.تا ساعت 4 ناهار نخوردم. یه خورده دمپخت کشیدم وخوردم.رفتم یه چرتی بخوابم.ساعت 5 بود که بابا بزرگ (بابای قاصدک) زنگ زد.نگران قاصدک بود.که چرا دیرکرده.دوباره سعی کردم بخوابم.زمان کند سپری میشد.ساعت 5:30 بود که با صدای درب بیدار شدم.خودم و زدم بخواب،قاصدک یه سرک کشید تو اتاق خواب و رفت بیرون.پیش خودم فکر کردم جواب منفی بوده؟! چراغ راهرو را روشن کرد،اومد توی اتاق،یه جعبه شیرینی ویه شاخه گل خریده بود.جواب آزمایشو گذاشته بود روی جعبه شیرینی. اصلا" انتظارشو نداشتم.سرپرایز شدم.بغلم کرد.گفت چرا اینقدر بی احساسی.من وبگو که وقتی جوابو گرفتم اشک تو چشام جمع شده بود. خیلی ابراز خوشحالی میکرد . .فقط از من خواست که هیچ کس با خبر نشه تا وقتی که از سلامت کامل تو با خبر بشیم.اسم همه را آورد؟؟؟؟ عمه مهناز،مامان جون،خاله فاطمه... .
اول گفت به خاله هدی هم نگو،گفتم نمیشه .آخه خاله هدی منتظر جوابه.ازش میخوام که به کسی نگه.به خاله پیام دادم.خیلی ذوق کردو تبریک گفت. و قول داد به کسی نگه هرچند من میدونستم دل کوچیکی داره و طاقت نمیاره.
خلاصه کلی ذوق کردیم ویه خورده هم نگران سلامتی تو.
قاصدک گفت: پا به پات تو این مدت میام.امیدوارم که به خوبی وخوشی سپری بشه.
بعد گفت بریم خونه بابابزرگ.هوا خوبه.توی حیاط بشینیم.رفتیم و تا ساعت 10 اونجا بودیم.فاطمه خانم واسم یه روژلب گرفته بود .اومدیم خونه وبا قاصدک نشستیم بازی کردن.میگفت حالا دیگه 2 به 1 بازی میکنیم.هوای دیروز خیلی با حال بود.آسمون ابری و هوا عالی بود.چقدر دوست داشتم موقع آزمایش قاصدک یه عکس ازم میگرفت. ولی خب بخاطر اخلاق های خاصش بهش نگفتم.
قاصدک سعی میکرد مهربونتر از قبل باشه.شب من سریال میدیدم و اون نشسته بود ps بازی میکرد. .موقع خواب گوی موزیکالی که دیانا بهم داده بود کوک کردم،صداشو دوست دارم .شبای قبلم گوش میکردم.اما قاصدک یهو گفت :خب !جوگیر شدی!! زشته.این کارا رو نکن.نمیدونم چرا نمیتونه خوب حرف بزنه.؟؟ باهاش بحث نکردم اما خب دلخور شدم.گفتم برو قرصتا تو بخور.آخه سرما خورده بود.گفت برو برام بیار.گفتم بخاطر اخلاق زشتت نمیرم.قاصدک گفت:خب!من میدونم،تو یه پدری ازم در میاری ،شروع شد... .
حرفاش برام سنگینه. فکر میکنه میخوام ازش سوء استفاده کنم. خیلی حرصم گرفت.جدول حل کردم تا خوابم ببره.خواستیم بخوابیم قاصدک سعی میکرد محبت کنه ولی اصلا" انرژی نمیگرفتم.حرفاش رو دلم سنگینی میکرد.
امروز صبح رفتم پیش خانم دریس.برگه داد واسه آزمایشگاه ژنتیک اهواز.قراره فردا با قاصدک بریم. خدایا:! خودت دادی ، امیدوارم که سالم باشه و بدون مشکل.راضیم به رضای تو.!!!!
خدایا،کمکم کن یه دوره شیرین و بدون مشکل سپری کنم تا بتونم یه بچه سالم و تپل موپل به دنیا بیارم. آمین.
خدایا!یه کاری کن که مرحله اول آزمایش OK باشه ونیازی به نمونه برداری از جنین نباشه.مطمئن هستم اگه تو بخواهی هیچ چیزی غیر ممکن نیست.خدایا بچه اهل وسربراهی ازت میخوام.بچه ای که از پس تعلیم وتربیتش بر بیام.خدایا کمک کن که از قاصدک چیزی به دل نگیرم.قاصدک کلا" مدل حرف زدنش اینجوریه ولی چیزی تو دلش نیست.
راضیم به رضای تو
شاپرک