آزمایش pnd مرحله اول
سلام عزیزم.
پریروز عصر رفتیم اهواز.عصر تماس گرفتم با خاله گلی که داریم میایم اهواز.
فردا باید برم آزمایشگاه.شروع کرد به سوال کردن که بارداری....هر چی می گفتم نه هی کنجکاوی می کرد.آخر سر گفتم آره.همون موقع بابا قاصدک اومد تو اتاق و متوجه شد خاله گلی فهمیده.خیلی ناراحت شد و کلی غرغر کرد ورفت بیرون
منم گفتم خوب وقتی دارم می گم می خوایم بریم اهواز واسه آزمایش خوب می فهمه که برا چی داریم می ریم.
گفت: خوب برا همین میگم نمی خواد بریم خونه گلی اینا دیگه.
خلاصه یه بحث کوچولو سر این مسئله کلأ حالمو گرفت.توراه اصلأ حالم خوب نبود.ساعت 9رسیدیم خونه خاله گلی.اونجا هم جو خوبی نبود.وقتی وارد خونه شدم یه انرژی منفی گرفتم.عمو معراج تو حمام بود.خاله گلی هم خیلی خسته و آشفته بود. سر شب چقدر با خاله گلی و عمو معراج بحث و تبادل نظر کردیم.خاله گلی که نخود تو دلش نمی خیسه،قرار بود که به کسی نگه شما تو دل مامانی هستی!!اما خوب با حالت خیلی زشتی جلو عمو معراج گفت که منو بابا کلی خجالت کشیدیم.تازه فهمیدم که چرا بابا اصرار داشت کسی نفهمه.
شب منو خاله گلی تا 4 صبح بیدار بودیم وکلی خندیدم
صبح ساعت 9 آماده رفتن شدیم.یه خورده تو خیابونا گشتیم تا آزمایشگاه نرگس پیدا کردیم.
آزمایش خون دادیم، من خیلی دستم درد گرفت اما بابایی میگفت زیاد درد نداشت.خدا کنه با همین مرحله ok بشه و نیازی نباشه که ازتو هم بخوان نمونه بگیرن.
چه هوای بدی بود اهواز گرد و خاک وگرممنم بخاطر آزمایش صبحانه نخورده بودم،حالم خیلی بد بود.گفتن بشینین تا دکتر بیاد.نشستیم دیدیم از آقای دکتر خبری نیست.گفتیم میشه ما بریم.گفتن برین بیمارستان شفا آزمایشهای قبلیتونو بیارین.رفتیم بیمارستان شفا اونجا گفتن چون آزمایشها مال 2 سال قبل بوده دسترسی بهشون نداریم.گفتیم مگه نباید بایگانی بشه!؟گفتن چون جا نداشتیم، گذاشتیم انبار،مجددأ آزمایش بدین.خلاصه بابا قاصدک اعصبانی شدو با مسئول آزمایشگاه بحثش شدرفتیم پیش مدیر بیمارستان.بعد از کلی الافی قرار شد 2روز دیگه یه نفر با رسیدی که دستش میدیم بفرستیم بیاد کپی هاشو بگیره.
از آزمایشگاه نرگس تماس گرفتن که سریع برگردین.از گلستان سریع اومدیم کیان پارس.
تا 1 خورده ای اونجا بودیم کارامون که تمام شد رفتیم که ناهار بخوریم.من ساندویچ ترکی سفارش دادم بابا قاصدک پیتزا.
یه چیزی میگم بین خودمون باشه.نمی دونم چرا دیگه هیچ غذایی بهم مزه نمیده،دوست ندارم چیزی بخورم،مگه اینکه خیلی گرسنه بشم،مجبور شم،ضعف کنم یه چیزی بخورم.اونم اصلأ از غذا لذت نمیبرم.
تازه بعدشم معدم ترش می کنه و حالم بد می شه.
زیز دلم یه کوچولو درد می کنه.خدا کنه که تو اذیت نباشی وحالت خوب خوب باشه.
می گن تو اصلأ روح نداری و چیزی نمی فهمی تا 3 ماهگی.اما من حست میکنم.احساس می کنم یه قلب دیگه تو وجودم داره می زنه.
عزیزم 2 هفته دیگه قرار جواب آزمایشو بدن.خدا کنه جواب مثبت باشه وتو هیچ مشکلی نداشته
باشی.البته به دلم گواه که دلبندم سالمه اما خوب دوست ندارم به مرحله دوم کشیده بشه ولازم بشه که از تو هم نمونه بگیرن.
دوست دارم مامانی ، خییییلی زیاد.....
ساعت 4 رسیدیم خونه.نمازمو خوندم ونشستم پا سریال.
شب من زودتر از بابا قاصدک خوابیدم.
خواب دیدم اصفهانیم خونه خاله اینا.همه بودن.خاله آرام،خاله عاطفه،خاله آذر،خاله فاطمه.....
منم یه بچه پسر ناز تو بغلم بود،اما حس می کردم ارسامه.داشتم بهش شیر وبسکویت میدادم.
ساعت 4 ونیمه هنوز بابا قاصدک نیومده.دیر کرده.خوابم نمی یاد اما وقتی می خوابم حسم بهتره.معدم اذیت نمیشه.ساعت 4 بود یه زره برنج و مرغ به زور خوردم.خدا کنه میلم به غذا خوردن خوب بشه.بیشتر برای تو نگرانم.دوست ندارم ضعیف بشی.دوست دارم از همه ویتامینا به بدنت برسه.
دلبندم برای سلامتیت هر دو با هم دعا می کنیم.