نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

nikan

5ماهگی نیکان در نگاهی دیگر

1393/2/30 1:56
نویسنده :
1,169 بازدید
اشتراک گذاری

"به نام خدای نیکانم"

سلام به فرشته ناز و کوچولوی خودم که روز به روز شاهد قد کشیدنشم...

فرشته ای که فقط یه دونس تو دنیا و اونم فقققط مال من و بابایی شه...

عزیزم،دلم از لذت های مادرونگی سرریزه و حسابی دارم کیف می کنم...

بوست که میکنم یه حسی مثل قلقلک ته دلمو می لرزونه...

خدا می دونه که چقدر خوشحالم از داشتن پسری به این گلی ومهربونی...

عزیزم خاطراتت 5 ماهی که با هم هستیم چند دسته شده...

 نوروز و داشتیم که توی یه پست جدا برات نوشتم...

 ایام عید بوده و کلی شیطنت های وروجکیت ،که اونها هم توی یه پست جداگانه نوشتم...

اتفاق های مهم 5 ماهگیت زیاد خاطرم نیست...

فقط اونهای که یادمه رو می نویسم

 

 22 اسفند اولین غذای جامد و خونه خاله آذر خوردی...سیب زمینی توی خورشت

به این خاطر دادیم بهت که چشم از قاشق مامان بر نمی داشتی...

 27 اسفند تولد مامان بود و خاله ها ودایی ها ومامان جون ،مامانو سوپرایز کردن...

چه سوپرایزی وسط خونه تکونی وقتی همه جای خونه بمب خورده بود مامان پذیرایی یه عالمه مهمون سوپرایزی شد.دستشون درد نکنه...

هدیه بابایی هم یه گوشی موبایل بود دست بابایی هم درد نکنه بخاطر هدیه قشنگش...

 22 اسفندم شرکت بابایی شام دعوت کردن که با یه وضعی رفتیم اونجا که تو خاطرمون ثبت شد و شما هم کلا روز خوش اخلاقیتون نبود عزیزم...

اولین عیدی هم از دست مهندس پور علی ریس کارگاه بابایی گرفتی عزیزم...بعدم آقای طاهری وآقای دورقی هم به گل پسرم عیدی دادند...

دیگه عزیزم چیزی یادم نمیاد چند تا از عکسهاتم برات می زارم...

همیشه شاد و خنده رو باشی دلبندم...

برای دیدن عکسها دنبالم بیایین

نایت اسکین

 

اینم آقا نیکان 4 ماه و 20 روزه در تولد 33 ساله گی مامانش

اولین روز سال 93 نیکان به دیدن بابا بزرگش رفت

اینم آقانیکان و بابا بزرگ

با مهمون های بوشهری مون رفتیم خرمشهر

آقا نیکان هم محوی تماشای چراغ های پل شدن

این صندلی هم مامانی ،همون جایی که قدیم ترها با بابایی می اومدیم می نشستیم روش و در مورده آیندمون صحبت های عشقولانه می کردیم...روبروی رودخونه کارون نزدیک پل

یادش بخیر جوووونی...

اینم آقا نیکان گل و گلاب با دوچرخه آقا غوله...

 

عکس نیکان ودرختی که بابایی روز تولدش براش کاشت...

البته بزرگتر بودها اما بچه های شیطون یه بار شاخه شو شکستن...

ای قربون اون قد وبالات برم من...

اه اه نیکانم کسی که برگ درختشو نمی خوره مامانی...

عکس با سفره هفت سین وحاجی فیروز

اینجا هم می خواستی شال خاله دنیا رو بخوری مامانی...

2 فروردین پسرم اولین پیک نیک خانوادگی شو رفت...

جای باحالی بود یکی از روستا های اطراف آبادان . اگه اشتباه نکنم اسم روستا، منیوحی بود...

نیکان و محمد طاها تو بغل عمو عباس مهربون ...

به وضعیت سبزه ها رسیدگی می کردی گلم...

نظارت نیکان بر سیخ زدن جوجه ها توسط بابایی

اینم نظارت بر پخت جوجه ها

نیکان وخاله دنیا ،محمد طاها وپسر عمه آرش

اینم از پیک نیک 2 فروردین که امیدوارم بهت خوش گذشته باشه عسلم

5 نوروز اینم عیدی نیکان به محمد طاها...

اینم ذوقققققققق محمد طاها بخاطر عیدی که از نیکان گرفته...

بعدشم سر دوتا دونه سیب دعوا..

چون هفتم مسافر بوشهر بودیم مجبور شدیم 6 عکسهای 5 ماهگیتو هول هولکی بگیریم....

دیانا و نیکان

اینم از 5 ماهگیت گلم 

عکسهای این ماهت خیلی دیگه خانواده گی شد عزیزم باید ببخشید.

دلم نیومد برات عکس نزارم...

شرمندتم مامان جون...

الهی گه در پناه حق لبت خندون ودلت همیشه شاد باشه دردونم....

وزن 5 ماه گی 8500kg

قدتم  70cm

Baby3a.gif

پسندها (3)

نظرات (2)

آجی محمدمهدی
10 خرداد 93 15:03
عکساتون بیش از زیبا ودوست داشتنی بودن.ازطرف من نیکان جونم روببوسین.

پاسخ
مرسی عزیزم.
فروغ
20 خرداد 93 21:47
عاشق عکساتم پسردایی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد