خاطرات زایشگاه.
سلام به دلبندم. روزهای مانده به آغاز داره سپری میشه.خدا رو شکر که همه چی خوبه.اما پسرم این هفته ای که گذشت پر از اتفاقهای جور وا جور بود. با هم دیگه یه هفته پر حادثه رو تجربه کردیم. چند وقتی هست که عصرها با یکی از دوستهای کلاس بارداریمون می رفتیم پیاده روی. خوب بود.هم تفریح بود هم پیاده روی.یکشنبه شب (92/7/21)با شیدا جون رفتیم پیاده روی و ساعت 9 شب بابایی اومد دنبالمون که بریم سونو گرافی، از قبل برامون وقت گرفته بود.ساعت 9.30 رفتیم وسریع نوبتمون شد. خدا رو شکر همه چی خوب بود.به حساب خودم 37هفته و 5 روزم بود.اما دکتر گفت 38 هفته.وزن شما را هم گفت 3200kg.خوب خدا رو شکر نسبت به هفته 32 یک کیلو اضافه کرده بودی.خ...