نیکانمنیکانم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

nikan

ده مین ماهگرد پسرم تاج سرم...

"به نام آفریننده مهر و ماه"   پسرک نازم:       زمین در انتظار فصل خزان برگها ،   من در حال شمارش معکوس ،   صفر همیشه پایان نیست گاهی آغاز پرواز است   60 روز دیگر را،تا زاد روز میلادت چشم براهم.. ..    که از لذت داشتنت به اوج بیکرانها پرواز کنم....     امروز ماه گرد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم   که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را،   در کنار عشقم ،   برایم بسازی . . .    ...
7 شهريور 1393

سومین مروارید پسرم نمایان شد....

"به نام خدای مهربانیها" الهی قربون اون قد و بالات بره مادر.... الهی فدای اون همه ناز و ادات بشه مادر... الهی دور اون صورت مثـل ماهت بگرده مادر... بعله مادر جان امشب یعنی دوشنبه شب ،ساعت 8،داشتیم آماده می شدیم با بابایی بریم بیرون برا خرید که متوجه شدم نیکانم یکی دیگه از مرواریداشو داره رو نمایی می کنه... دیدم بعله فرشته مهربون اورده برا نیکانم یه دندون الهی صد هزار مرتبه شکرت خدا جون، بابت این مرواریدهای خوشگلی که داری دونه به دونه به پسرم هدیه میدی...خدای مهربونم ممنونم...خودت مراقب این مرواریدها باش که حالا حالاها نیکانم خیلی کار داره باهاشون... رفتیم بیرون ...
3 شهريور 1393

هشت ماهگی نیکان مامان از دریچه دوربین

به نام خدای ستاره ها    پسرک ناز وقشنگم الان که دارم برات می نویسم توی خواب نازی دلبندم، به چهره پر آرامشت که نگاه می کنم لبریز می شم از حس ناب مادری... پسرک قشنگم این روزها در گیر جمع کردن اثاث خانه هستیم.بالاخره داریم میریم خونه خودمون مادر... امیدوارم خاطراتی که قراره توی اون خونه برات رقم بخوره سرشار از شادی و کامیابی باشه... 15 خرداد قراره خونه رو تحویل بدیم و جا به جایی انجام بشه این اولین تجربه اثاث کشی مامانه که با وجود شما دلبرکم خیلی سخت و کند داره پیش میره. (حالا توی عکسها علتشو متوجه میشی شیرینم.) همین الان کمد لباساتو خالی کردم و چمدونتو بستم. ...
18 مرداد 1393

9مین ماه گرد نیکانم مبارک

"به نام خدای عشق" از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . 9مین ماه گردت مبارک دلبند شیرینم  . . .         هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی   ...
7 مرداد 1393

سفر به یاسوج

"به نام خداوند خورشید و ماه" نیکان دلبندم: در پایان ماه نهم و ورود به ماه دهم که مصادف شده بود با عید سعید فطر و چند روز تعطیلات ،بابایی تصمیم گرفت ،یه مسافرت چند روزه به استان یاسوج داشته باشیم. از اونجایی که قبل از به دنیا اومدن شما گل پسر،یه سفر من و بابایی به یاسوج رفته بودیم وخیلی بهمون خوش گذشته بود این بار می خواستیم این سفر را سه نفره تجربه کنیم... از یه طرفی بابایی دوست داشت که با مامان جون اینا وخاله فاطمه اینا و خاله آذر اینا بریم... از یه سمتی هم دوست داشت با عمو عباس اینا وعمو مهدی اینا وعمو مهران اینا این سفر را تجربه کنیم... خلاصه که سر یه یه ...
7 مرداد 1393

9 ماهگی نیکان از دریچه دوربین....

 "به نام خدای دلها" تکرار"تو"در هر ثانیه ام،قشنگ ترین تکراریست که هیچ وقت تکراری نمی شود.... نیکان مهربون،شیرینم این مامان که اینجوری می خواد دور شما بگرده... ببخش مامان تنبل تو که دیگه کمتر فرصت می کنه بیاد اینجا رو آب و جارو کنه... اوایل می شد رو کمک بابایی برای ثبت خاطرات شیرینمون توی این خونه مجازی حساب کرد....اما الان مدتی که دیگه اونم به فریاد این دلنوشته های خونه مجازیمون نمیرسه... چکار کنیم مامانی...ماشالله وروجکی شدی برا خودتت. 20نفر باید  استخدام کنیم که شما هی بریزی و ماها جمع کنیم...فدای یه تار موت...شادیم از شادیت مادر جان... به علت مشغ...
7 مرداد 1393

نیکان هفت ماه من در آتلیه...

ساده باش  اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !  ساده زندگی کن ؛  اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !  ساده لبخند بزن ؛  اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی !  ساده بازگرد ؛  اما هرگز برنگرد به دنیای او که به زخم زدنت عادت کرده به یاد داشته باش :  هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد …  "گاهی خودت را زندگی کن"   ای وای چقدر از من عکس می گیرید...؟؟؟!! قربو...
17 تير 1393

نیکان در یک قرار دوستانه...

پسرم : برای دومین بار شما رو در یک بعد از ظهر بهاری بردم پیش نی نی هایی که توی کلاس بار داری با ماماناشون آشنا شده بودیم... و یک روز خوب و پر انرژی در کنار دوستان گذروندیم... 25 اردیبهشت ماه بود... هوا دلچسب و حال و هوای پارک زیبا بود...   دنبالم بیان...   مامانی شما با لباس سفید پلو خوری اومدی پارک... اما از اونجا که مامان با عجله اومد بود و شما رو سرپا نگرفته بود شما پمپرزتو کثیف کردی و به لباستم پس داد و مجبور شدیم وسط انظار مردم شما رو لخت و  پتی کنیم... انقده خوشحال بودی که تو فضای آزاد لخت و پتی شدی عزیزم که...
17 تير 1393

هفت ماهگی نیکان از نگاهی دیگر...

سلام عزیز دل مامان.... خاطرات هفت ماهگیت اینجوری گذشت عزیزم.... روز ماهگرد 6 ماهگیت که آقا دزده اومد خونمون و کلی چیز برد+بعلاوه عیدی های گل پسرم که قرار بود بابایی بره بریزه به حسابش.... فدای سرت عزیزم قضا و بلا بوده.... همون روزم بابا بزرگ عازم سفر مکه بود که به سلامتی راهیش کردیم رفت به زیارت خونه خدا... 17 هم از سفر حج برگشت با کوله باری از دعای خیر و ... 18 که برا اولین بار یه جشن تولد تجربه کردی... تو همین هاگیر و اگیر و شلوغ پلوغیا ،مادر جان شما گل پسر برای اولین بار سرما خوردی که مامانی کلی غصه خورد... آخه عزیز دلم توی این 6 ماه واندی که گذشته بود خیلی مراقب ...
17 تير 1393

شیطنت های وروجک 7 ماه ه من....

بعله عزیزم هر چی شما گل پسرم بزرگتر میشی زحمتت بیشتر و شیطونی یاتم زیادتر میشه... کاراتم خطرناک تره مامانی... روزی چند دفعه تن و بدنمو می لرزونی مادر جان... فدای سرت هر چی که خراب میشه خودت بلا ملا سرت نیاد...که مامانی طاقت نداره... کارات هم شیرین و هم گریه داره... الهی دور اون چشمات بگردم که شیطنت ازش میباره... عاشق نگاه های چپکیتم عزیزم. اینجا هم هنوز کامل نمی تونستی گاگله کنی،روی شکم می پریدی،مهمان داشتیم،شما سه سوته خودتو رسوندید به میز ودستمال تو سینی رو کشیدی سمت خودتت خدا رحمت کرد اگه من اونجا نبودم سینی بر می گشت روت مادر....
12 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nikan می باشد